30بوک
کتاب عمومی
ادبیات
داستان کوتاه ایرانی
یوزپلنگانی که با من دویده ‌اند

یوزپلنگانی که با من دویده ‌اند

(56)
نویسنده:

850,000ریال

765,000 ریال

دفعات مشاهده کتاب
5319

علاقه مندان به این کتاب
74

می‌خواهند کتاب را بخوانند
12

کسانی که پیشنهاد می کنند
19

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
1

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب یوزپلنگانی که با من دویده ‌اند

نشر مرکز منتشر کرد: کتاب مجموعه ای از ده داستان کوتاه از بیژن نجدی است. مجموعه قشنگیه که به سفارش یکی از دوستان خوندمش و از خوندنش هم راضی هستم . داستان ها هم همگی در شمال کشور اتفاق می افتند. سپرده به زمین: داستان زن و مردی که بچه دار نمی شوند . این داستان تقدیم شده به شمس لنگرودی و خوبه ذکر کنیم این دو نفر دوست صمیمی بودن و شمس نیز توی مصاحبه هاش می گه نویسنده مورد علاقه اش آقای نجدی هست . داستان خیلی قشنگیه استخری پر از کابوس : در مورد مردی که یک قو را کشته . خیلی قشنگه روز اسبریزی : از زبان اسب مسابقه ای که به گاری بسته می شود . فوق العاده بود تاریکی در پوتین : مردی که فرزندش مرده . بد نبود شب سهراب کشان : پسر لالی که می خواهد پایان ماجرای رستم و سهراب را بداند . خیلی قشنگه چشمهای دکمه ای من : داستان از زبان عروسکی که در جنگ از صاحبش دور شده . قشنگه مرا بفرستید به تونل : دکتری که می خواهد صداهای خفته مغزش را بشوند . خیلی قشنگه خاطرات پاره پاره دیروز : دیدن یک آلبوم عکس قدیمی و مرور خاطرات . بد نبود سه شنبه خیس : دختری که رفته تا شاهد آزاد شدن پدرش از زندان باشد . چشم انتظاری و امیدی که در بی خبری هست را خیلی قشنگ تشریح کرده گیاهی در قرنطینه : پسری که بیماری عجیبی می گیرد و به کتف او قفل وصل می کنند . قشنگ بود آقای نجدی در خاش به دنیا اومده و در لاهیجان فوت کرده و کارشناسی ارشد ریاضیات داشته و تدریس می کرده و برای این کتاب جایزه گردون را گرفته و بعدها جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعات هم نصیب او شد‌. قسمت های زیبایی از کتاب نگاه مرتضی روی شوفاژ بود و داشت فکر می کرد که بخاری بدون شعله به لعنت خدا هم نمی ارزد . ته آب چطور می شود فهمید امروز چند شنبه است؟ روی ترازو به عقربه ای نگاه کرد که زیر پاهایش تا کنار عدد 49 رفته بود و این یعنی اینکه اگر طاهر به دنیا نیامده بود و یا همان لحظه می مرد و کسی جسدش را می سوزاند ، زمین 49 کیلو سبک تر ، می توانست خورشید را دور بزند . به مادر طاهر مار جان می گفتند و این در دهکده هایی پر از درخت زیتون یعنی مادری عزیزتر از زمین و زیتون. اینم شعر پشت جلد کتاب : دفتر خاطرات بیست و چهارم پاییز : دیروز به دنیا آمدم عاشق شدم ، دیروز و دیروز بود که من مردم بیست و پنجم پاییز : امروز ، زاده شدم ظهر ، عاشق خواهم شد و غروب نخواهم مرد تا... بیست و ششم پاییز : که در من زاده شوی ، با تو هستم عشق پاییزی عشاق و ... آنگاه هرگز پاییز نخواهد شد فروشگاه اینترنتی 30بوک

نظرات کاربران (6)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

  • تصویر کاربر

    • وحید زارع
    • پاسخ به نظر

    من هرگز داستان کوتاهی مثل داستانهای مرحوم نجدی دیگه نمیتونم بخونم اصلا به این خوبی هرگز دیگه پیدا نمیشه خوندنش پیشهاد میشه شما شعر رو به صورت نثر میخونید

  • تصویر کاربر

    • میترا صلحی
    • پاسخ به نظر

    من این کتاب رو نپسندیدم

    • تصویر کاربر

      • پاسخ به نظر

      چرا نپسندید

  • 1
  • 2

بریده ای از کتاب (2)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

  • تصویر کاربر

    • مائده دهقانی
    • 0

    از چشم‌هایش صدای شکستن قندیل‌های یخ به گوش می‌رسید.

  • تصویر کاربر

    • مهسا کرامتی
    • 0

    «زیر سقفی با گچ‌بری‌های آب، در اتاق‌هایی با دیوارهای آب، هیچکس نمی‌تواند بفهمد که دیگری دارد گریه می‌کند.»

عیدی