شوایک سرباز پاک دل

(3)

1,000,000ریال

900,000 ریال

دفعات مشاهده کتاب
707

علاقه مندان به این کتاب
4

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
0

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب شوایک سرباز پاک دل

انتشارات کتاب زمان منتشر کرد:
شوایک هرچند با چارلی از جهاتی متفاوت بود، ولی با او و با دن کیشوت یک وجه مشترک داشت. این هر سه نفر فضای تنهایی خود را در میان غوغا و هیاهوی عظیم آدمیان پیوسته باز می‌یافتند. مردم به هر مناسبتی و در هرجایی با نظر بد به آنها می‌نگریستند، چون احساسات آنها را درک نمی‌کردند، هم از جانب بالا دستانشان و هم زیردستانشان مورد بدرفتاری قرار می‌گرفتند. شوایک مثل چارلی غیر از دو متفق برگزیده نداشت: یکی چند زن خوش قلب و مهربان نسبت به این بچه‌های بزرگ، و دیگری طبیعت.
فروشگاه اینترنتی 30بوک

نظرات کاربران (4)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

  • تصویر کاربر

    • نگار آذرشب
    • پاسخ به نظر

    داستانی از نگرش یک سرباز ابله که به سمت جنگی روانه‌شده که هیچی ازش نمی‌فهمده و حتی اهمیتی به شرکت‌کردن یا نکردن توش نمی‌ده. منو یاد سلاخ‌خانهٔ شماره پنج ونه‌گات انداخت.

  • تصویر کاربر

    • برهان جعفری
    • پاسخ به نظر

    با وجود طولانی‌بودن و ماهیت پرپیچ‌وخم رمان، حس می‌کردم باید به خوندنش ادامه بدم. یکی از بهترین کتاب‌هایی که توی عمرم خوندم و چیزی که بیشتر از همه منو جذب کرد لحن نویسنده بود.

  • تصویر کاربر

    • افرا فرهامه
    • پاسخ به نظر

    یک رمان طنز با پیامی ضد جنگ. مثلاً یه جا شوایک یه سگی رو می‌دزده و سگ درنهایت تسلیمش می‌شه و این به‌نظرم توصیفی از وضعیت سربازهاست که انگار از خونه‌شون دزدیده شدن.

  • 1
  • 2

بریده ای از کتاب (4)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

  • تصویر کاربر

    • نگار آذرشب
    • 0

    پالیوچ درمقابل این سؤال که بنظرش حساس و خطرناک رسید، بی‌اعتنا جواب داد این موقع سال در بسنی و هرزگوین گرمای بدی است. وقتی آنجا خدمت وظیفه میکردیم هر روز مجبور بودیم روی سر سرهنگمان یخ بگذاریم.

  • تصویر کاربر

    • برهان جعفری
    • 0

    یک‌چشم بهم زدن، آق ارباب. فکرش را بکنید، هفت‌تیر اسباب‌بازی نیست. همین چندوقت پیش بود در ولایت ما نوسل، یک آقائی با هفت‌تیر بازی میکرد تمام خانواده‌اش را کشت. حتی دربان که خودش را به طبقهٔ سوم رسانده بود ببیند چه خبر شده جان بدر نبرد.

  • تصویر کاربر

    • افرا فرهامه
    • 0

    صاحب کافه جواب داد حق با شماست. اما چون مگس‌ها رویش کثافت میکردند برداشتم گذاشتمش توی انبار بالا. میدانید، اینجا خیلی آدم میاید. ممکن بود یکوقت یک کسی یک حرف نابابی بزند برای من دردسر درست کند. مگر من خودم هزارجور دردسر ندارم؟

  • 1
  • 2
عیدی