پالیوچ درمقابل این سؤال که بنظرش حساس و خطرناک رسید، بیاعتنا جواب داد این موقع سال در بسنی و هرزگوین گرمای بدی است. وقتی آنجا خدمت وظیفه میکردیم هر روز مجبور بودیم روی سر سرهنگمان یخ بگذاریم.
نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات کتاب زمان منتشر کرد:
شوایک هرچند با چارلی از جهاتی متفاوت بود، ولی با او و با دن کیشوت یک وجه مشترک داشت. این هر سه نفر فضای تنهایی خود را در میان غوغا و هیاهوی عظیم آدمیان پیوسته باز مییافتند. مردم به هر مناسبتی و در هرجایی با نظر بد به آنها مینگریستند، چون احساسات آنها را درک نمیکردند، هم از جانب بالا دستانشان و هم زیردستانشان مورد بدرفتاری قرار میگرفتند. شوایک مثل چارلی غیر از دو متفق برگزیده نداشت: یکی چند زن خوش قلب و مهربان نسبت به این بچههای بزرگ، و دیگری طبیعت.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
پالیوچ درمقابل این سؤال که بنظرش حساس و خطرناک رسید، بیاعتنا جواب داد این موقع سال در بسنی و هرزگوین گرمای بدی است. وقتی آنجا خدمت وظیفه میکردیم هر روز مجبور بودیم روی سر سرهنگمان یخ بگذاریم.
یکچشم بهم زدن، آق ارباب. فکرش را بکنید، هفتتیر اسباببازی نیست. همین چندوقت پیش بود در ولایت ما نوسل، یک آقائی با هفتتیر بازی میکرد تمام خانوادهاش را کشت. حتی دربان که خودش را به طبقهٔ سوم رسانده بود ببیند چه خبر شده جان بدر نبرد.
صاحب کافه جواب داد حق با شماست. اما چون مگسها رویش کثافت میکردند برداشتم گذاشتمش توی انبار بالا. میدانید، اینجا خیلی آدم میاید. ممکن بود یکوقت یک کسی یک حرف نابابی بزند برای من دردسر درست کند. مگر من خودم هزارجور دردسر ندارم؟
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
داستانی از نگرش یک سرباز ابله که به سمت جنگی روانهشده که هیچی ازش نمیفهمده و حتی اهمیتی به شرکتکردن یا نکردن توش نمیده. منو یاد سلاخخانهٔ شماره پنج ونهگات انداخت.
با وجود طولانیبودن و ماهیت پرپیچوخم رمان، حس میکردم باید به خوندنش ادامه بدم. یکی از بهترین کتابهایی که توی عمرم خوندم و چیزی که بیشتر از همه منو جذب کرد لحن نویسنده بود.
یک رمان طنز با پیامی ضد جنگ. مثلاً یه جا شوایک یه سگی رو میدزده و سگ درنهایت تسلیمش میشه و این بهنظرم توصیفی از وضعیت سربازهاست که انگار از خونهشون دزدیده شدن.