نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات شقایق منتشر کرد:
نگاهش خشک شده بود در چشم علیرضا:
(دروغه همه چی. نه؟)
علیرضا چشم بست و پیشانی روی پیشانی او گذاشت. نفس گرفت از هم نفسش و درد سینه اش کم شد.
حالا بغض داشت. حالا که طلا این طور در آغوشش با هراس و امیدی واهی می خواست بشنود همه چیز دروغ بوده، بغض داشت.
از بازی های زمانه بغض داشت.
از دست روزگار خسته شده بود. از این دلی که دلداری ممنوعه طلب می کرد گلایه داشت. پر از فریاد بود و فریادهای این مرد همیشه بی صدا بود.
چشم که باز کرد، اشکش چکید در چشم طلا و پلک طلا روی هم نشست... و اشک از کنار چشمش راه گرفت.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
مرد محکمی بود، محکم بود که با ده سال سن خانه ی خراب شده شان را از نو ساخت، اما محکم تر از سنگ و آهن هم که باشی، مادر که درد بکشد تمامی می شکنی. ذوب میشوی و وا میروی