عروس نیل

عروس نیل

(4)
نویسنده:

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
512

علاقه مندان به این کتاب
5

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
1

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب عروس نیل

انتشارات آگه منتشر کرد :
محمد بهار لو درآفریدن شخصیت های استثنایی تواناست در چند اثری که از بهارلو خوانده ام از جهت ساخت شخصیت ها نشانه هایی از هنجارگریزی صادق هدایت دیده ام قصدم به هیچ روی مقایسه نیست هدایت فراطبیعت را عین طبیعت در چشم می کشاند در کار بهارلو اما اما شخصیت ها نا معقول اند نه فرا طبیعی سیمین بهبهانی اگر ناصر تقوایی داستانش را با فیلم باد جن همراه بکند و بخواهد ادبیات جدیدی بسازد می شود ادبیات بهارلو .بهارلو آن چیزی را که خرافات بومی یا باورهای قدیمی است به طریقی که واقع نما باشد و نه روان شناختی بیان می کند یعنی به طریق داستانی.محمد علی سپانلو به نظر من بی هیچ مبالغه عروس نیل عروس داستان های ما طی دهه اخیر است. من کم کتاب نمی خوانم بار اول که عروس نیل را خواندم لذت بردم و بار دوم آن را خواندم تا ببینم هم اقلیم من از حیث صناعت و شگرد و تدابیر ادبی چه کرده دو صفحه اول را به همین گونه خواندم اما بعد دیدم آن را مجددا تا اخر خوانده ام و باز لذت برده ام علی صالحی نوول خوش فرم تاثیر گذار و مانای عروس نیل محمد بهار لو در زمانه مرگ ادبیات به راستی امید تازه ایی ست برای تولد دوباره ادبیات داستانی و نویسنده توانای جنوبی آن در قحط خورشید!... از داستان نویسانی است که باید از نو کشف شود!پوران فرخ زاد
فروشگاه اینترنتی 30بوک

    • نوع کالا
    • دسته بندی
    • موضوع اصلی
    • موضوع فرعی
    • نویسنده
    • نشر
    • شابک
    • زبان کتاب
    • قطع کتاب
    • جلد کتاب
    • تعداد صفحه
    • وزن
    • نوبت چاپ
    • سال انتشار
    • فارسی
    • رقعی
    • شومیز
    • 120 صفحه
    • 210 گرم
    • 2
    • 1388

نظرات کاربران (1)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

  • تصویر کاربر

    • زهره خوشروز
    • پاسخ به نظر

    مدت‌ها بود خبری از مسافر نبود. مانده بودیم ما دو نفر، من و خلیفه. او هم توی اتاق خودش بود. روی تخت‌اش دراز می‌کشید و نگاه می‌کرد به تیرهای ترک‌خورده‌ی سقف. لب‌هایش می‌جنبید، اما چیزی نمی‌گفت. نگاهش نمی‌کردم. برمی‌گشتم. از توی راهرو، از میان آن همه اتاق خالی، می‌رفتم می‌نشستم پشت میز، از پنجره بیرون را تماشا می‌کردم.

بریده ای از کتاب (1)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

  • تصویر کاربر

    • زهره خوشروز
    • 0

    مدت‌ها بود خبری از مسافر نبود. مانده بودیم ما دو نفر، من و خلیفه. او هم توی اتاق خودش بود. روی تخت‌اش دراز می‌کشید و نگاه می‌کرد به تیرهای ترک‌خورده‌ی سقف. لب‌هایش می‌جنبید، اما چیزی نمی‌گفت. نگاهش نمی‌کردم. برمی‌گشتم. از توی راهرو، از میان آن همه اتاق خالی، می‌رفتم می‌نشستم پشت میز، از پنجره بیرون را تماشا می‌کردم.

عیدی