دو رکاب و چهارپا

(1)

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
98

علاقه مندان به این کتاب
1

می‌خواهند کتاب را بخوانند
1

کسانی که پیشنهاد می کنند
1

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب دو رکاب و چهارپا

انتشارات سوره مهر منتشر کرد:
پسرکی بود که می‌خواست خدا را ملاقات کند. او می‌دانست تا رسیدن به خدا باید راه دور و درازی بپیماید. به همین دلیل چمدانی برداشت و درون آن را پر از ساندویچ و نوشابه کرد، و بی آنکه به کسی چیزی بگوید، سفر را شروع کرد. چند کوچه آن طرف‌تر به یک پارک رسید. پیرمردی را دید که در حال دانه‌ دادن به پرندگان بود. پیش او رفت و روی نیمکت نشست. پیرمرد گرسنه به‌نظر می‌رسید. پسرک هم احساس گرسنگی می‌کرد. پس چمدانش را باز کرد و یک ساندویچ و یک نوشابه به پیرمرد تعارف کرد. پیرمرد غذا را گرفت و لبخندی به کودک زد. پسرک شاد شد و با هم شروع به خوردن کردند. آن‌ها تمام بعدازظهر را به پرندگان غذا دادند و شادی کردند، بی‌آنکه کلمه‌ای با هم حرف بزنند. وقتی هوا تاریک شد، پسرک فهمید که باید به خانه بازگردد. چند قدمی دور نشده بود که برگشت و خود را درآغوش پیرمرد انداخت. پیرمرد با محبت او را بوسید و لبخندی به او هدیه داد. وقتی پسرک به خانه برگشت، مادرش با نگرانی از او پرسید : تا این وقت شب کجا بودی؟)) پسرک، در حالی که خیلی خوشحال به نظر می‌رسید، جواب داد: ((پیش خدا!)) پیرمرد هم به خانه‌اش رفت. همسر پیرش با تعجب پرسید: ((چرا این‌قدر خوشحالی؟))پیرمرد جواب داد: ((امروز بهترین روز عمرم بود، من امروز در پارک با خدا غذا خوردم.))
فروشگاه اینترنتی30بوک

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی