30بوک
کتاب عمومی
ادبیات
داستان کوتاه ایرانی
یک قطعه قدیمی زنگ زده دردناک

یک قطعه قدیمی زنگ زده دردناک

(5)
نویسنده:

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
265

علاقه مندان به این کتاب
1

می‌خواهند کتاب را بخوانند
4

کسانی که پیشنهاد می کنند
4

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
1

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب یک قطعه قدیمی زنگ زده دردناک

انتشارات روزگار منتشر کرد:
حالا چندلر و مونیکا همان‌طور ثابت روی صفحه مانده‌اند و چندلر زانو زده و حلقه‌ی کوچکی را به سمت مونیکا دراز کرده است. باز می‌گویم: «چرا؟» و منتظر جواب او می‌مانم. هم‌زمان گوشم به آسمان است تا صدای رعد بعدی را بشنوم. اما او جوابم را نمی‌دهد. چیزی توی قلبم دارد اتفاق می‌افتد.
قطرات درشت باران به سقف و شیشه‌ی ماشین می‌خورد و طولی نمی‌کشد که صدای یکنواخت باران از هر سو احاطه‌ام می‌کند. میل سیری‌ناپذیر و عجیبی به شنیدن همه‌ی وجودم را پر کرده است.
دوباره می‌گویم: «چرا؟» و دوباره او جوابی نمی‌دهد. چیزی در درونم هست که جوابم را داده است. می‌دانم. حس می‌کنم. ولی نیازی هست که دوست دارم از دهان کس دیگری آن را بشنوم. از دهان کس دیگری ولو این‌که یک جن باشد.
فروشگاه اینترنتی 30بوک

نظرات کاربران (3)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

  • تصویر کاربر

    • مائده شعاعی
    • پاسخ به نظر

    مورد علاقه من نبود، به پیشنهاد کسی خریدم اما جذبم نکرد

  • تصویر کاربر

    • پاسخ به نظر

    نثر روان و شیوا، صحنه ها وفضاسازی و شخصیت پردازی دااستان چنان است که خواننده به راحتی با داستان ارتباط میگیرو و میتواند با شخصیت ها همذات پنداری کند، دقت و ریزبینی نویسنده در انتخاب سوژه ها و پرداخت داستانی و تعلیق اقوی ایجاد شده از نکات بارز این مجموعه است که خواندن این کتاب را بسیار لذتبخش میکند

  • تصویر کاربر

    • فرنوش وکیلی
    • پاسخ به نظر

    من این کتاب رو خوندم و خیلی دوس داشتم. متنش ساده و همه فهمه ولی از نظر محتوا خیلی قویه و تصاویرش از ذهنم بیرون نمیره. توصیه میکنم بخونین.

بریده ای از کتاب (2)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

  • تصویر کاربر

    • 0

    خرید کردنم‌تمام میشود مستقیم به طرف ماشینم میروم برای اینکه سوار ماشین شوم پا به خیابان میگذارم.چند قدمی بیشتر تا ماشینم نمانده که یک وانت نیساندکنارم ترمز میکند و شیشه را پایین میدهد.سرم گیج میرود شنیده ام که دسته جدیدی از “آنها” فقط به خانمها حمله میکنند و زنده زندهذصورتشان را میخورند...

  • تصویر کاربر

    • آرزو فضل اله
    • 2

    حالا چندلر و مونیکا همان‌طور ثابت روی صفحه مانده‌اند و چندلر زانو زده و حلقه‌ی کوچکی را به سمت مونیکا دراز کرده است. باز می‌گویم: «چرا؟» و منتظر جواب او می‌مانم. هم‌زمان گوشم به آسمان است تا صدای رعد بعدی را بشنوم. اما او جوابم را نمی‌دهد. چیزی توی قلبم دارد اتفاق می‌افتد.

عیدی