تخفیف های شگفت انگیز
مجله 30بوک
نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات علم منتشر کرد:
روشنایی داخل خانه های سر راه، به بیرون نشت کرده بودند. اما این به آن معنی نبود که کسی از دختر هفده ساله نا آشنایی دعوت کند، به درون بیاید. او می لرزید و به عمد در حرکتش وقفه ایجاد می کرد تا مگر مرد از او جلو بیفتد و برود. اما مرد چنین قصدی نداشت و راه هم تمام شدنی نبود.
مرد با اصراری تهدید آمیز و نحس گونه گفت: «فقط نیم ساعت به من پرنده ای مُرده، برای لحظاتی در قفسۀ سینه، از تپش بازمانده، و در یک تصمیم ناگهانی برگشت.
مرد بدون چتر بود و چهره اش در سایه روشن آن خیابان پرت افتاده و خلوت، ترسناک به نظر می رسید، در چهره اش حالتی وقیح دیده می شد.یک جور شادی وحشیانه. اما لبخندش در عین حال، شباهت به یک جور معذرت خواهی داشت:
- چرا از من فرار می کنی؟
فروشگاه اینترنتی 30بوک
نشر علم
