

انتشارات مولی منتشر کرد:
شنیدم که در بیشه، شیرِ نَری
چنین گفت با روبه لاغری
که ای بیخرد روبه پیر زشت!
تو را طعمه من شُدت سرنوشت؟
ندانی که در بیشه، جای من است
به دل، خوفِ پیل از صدای من است؟
در این بیشه گر کرگدن رو کند
کند آنچنان رم، که آهو کند
تو روباهی و جای تو بیشه نیست
ز شیرت مگر خوف و اندیشه نیست؟
ندانی که شیرت ز هم میدرد
چهسان روبه از شیر، جان در بَرَد؟
جوابش چنین داد روباهِ زار
بود کار درست در دست پروردگار
که روباه را تا مقدّر نگشت
بر او شیر نر حملهور نگشت
در این حرف بودند روباه و شیر
که یک گوری از کوهی آمد به زیر
شد آن شیر و آن گور را برگرفت
شکاری که میخواست، بهتر گرفت
نگردیده بُد فارغ از صیدِ گور
که صیادی آمد به پیشش ز دور
یکی تیر زد بر دل، آن شیر را
ببین زور و بازوی تقدیر را
کز آن تیر، آن شیر افتاد و مرد
شکارش به جا ماند و روباه خورد
چنین چون خدا خواست، گردون پیر
به روباه لاغر دهد صید شیر
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید







































