یكی از روزهای پاییز بود كه همكاران، نگران و بیخبر از حال احمد میرعلایی بودند. آنها حتی به خانهی او زنگ زده و به كتابفروشی رفته بودند. نزدیك غروب شخصی تماس گرفت و گفت كه به منزل احمد بروید. جنازهی احمد صبح در گوشهی خیابان پیدا شده و به پزشكی قانونی برده شده بود. دوست او خاطرات خویش را با احمد مرور میكند. بارها اتفاق افتاده بود كه احمد با استادان دربارهی ادبیات قدیم و جدید بحث كرده بود، كتابهای زیادی ترجمه و تالیف كرده بود و هرگز در برابر بیعدالتیها ساكت نبود. پزشكی قانونی علت مرگ او را سكتهی قلبی اعلام میكند ولی یكی از آنها پنهانی میگوید كه اثر تزریق سرنگی بر دست چپ او دیده میشود. دوست احمد ماجرای چگونگی مرگ احمد را در سر میپروراند و در این هنگام شخصی به او نزدیك شده و هشدار میدهد كه "از او یك شهید نسازید". آن زمان هنوز چیزی به عنوان "قتلهای زنجیرهای" بر سر زبانها نیفتاده بود. داستان "پاییز بود" یكی از 9 داستان مجموعهی حاضر است. برخی داستانهای دیگر عبارتاند از: ملاقات، الذی یوسوس فی صدور الناس، اسحاق هم كه مرد، و خانهی اربابی.
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1402 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.