ابله پرشور

(0)

150,000ریال

135,000 ریال

دفعات مشاهده کتاب
113

علاقه مندان به این کتاب
1

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
0

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب ابله پرشور

انتشارات چلچله منتشر کرد: مادرم، مرا که دید؛ زانوهایش به یک باره سست شد و خودش را توی آغوشم رها کرد. اشک‌هایش بند نمی‌آمد. همین‌طور هق‌هق می‌زد و قربان صدقه‌ام می‌رفت. به صدای او پدرم آمد. آن‌چنان دل نگران و هراسان بود که اگر دستش را به دیوار حیاط نگرفته بود. جوراب‌های کلفت پشمی‌اش را تا زیر زانوهایش بالا کشیده بود و شالش را دور تا دور کمرش پیچیده بود. معلوم بود که هنوز هم با کمر درد همیشگی‌اش سر جنگ دارد و کنار نیامده است. همین‌طور که بغض کرده بود و لب‌هایش می‌لرزید، تمام قد مرا در آغوش گرفت و مثل همیشه پیشانی‌ام را بوسید. مدام خدا را شکر می‌کرد و از حال و روزم می‌پرسید و لبخند می‌زد. اما ته چشم‌هایش چیزی دیگری بود. پریشانی نگاهش آن‌قدر بی‌تابم می‌کرد که به هر بهانه‌ای نگاه از نگاهش می‌دزدیم و در و دیوار خانه را تماشا می‌کردم و از دلتنگی‌هایم می‌گفتم، که لبخند تمام عیاری زد و گفت: «حموم گرمه. پاشو برو یه دوش بگیر و خستگی راهو از تنت درکن. ریشاتم بزن توروخدا.» توی حمام چشمم به آینه افتاد و نگاهم خشکید دلم برای خودم تنگ شده بود. بی‌اختیار جلوتر رفتم و به خودم، و همه اجزا صورتم خیره شدم به گوشه چشم‌هایم که چین‌هایش بیش‌تر و عمیق‌تر شده بود، و به موهای ژولیده و سفیدی که ازکنار شقیقه‌هایم بیرون زده بود. دوش آب گرم را باز کردم و چشم‌هایم را بستم. غبار سال‌ها دربدری خسته‌ام کرده بود و من ذره ذره آب می‌شدم. فکر نازلی و موسیو آلبرت، مثل خنجری که از پشت به پهلویم نشسته باشد، امانم را بریده بود. این کلاف به هم پیچیده و عمر تلف شده، چنان نفسم را گرفت که به یک‌باره بغضم ترکید و به اندازه همه عمر گریه کردم. . فروشگاه اینترنتی 30بوک

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی