

انتشارات پارس آوید منتشر کرد:
صدای آواز بلبلی از شاخه ی بالای سرش به گوش او رسید و گریه اش بند آمد. تعجب کرد سال ها بود دیگر کسی در دشت بلبل ندیده بود. سر بلند کرد و با پشت دست اشک های روی گونه اش را پاک کرد. اشک هایش پاک نشدند بلکه مثل شیشه خرد شدند و روی زمین ریختند و جیرینگ جیرینگ صدا کردند. خرده شیشه ها آب شدند و هر کدام پای سبزه ای فرو رفتند؛ سبزه از اشک او سیراب شد و دوباره سبز شد. برخاست و با پاهای برهنه اش روی علف های خیس ایستاد. قدش به شاخه ها نمی رسید. نمی توانست چیزی ببینید. روی انگشتان پایش بلند شد تا شاید بلبل را لابلای شاخ و برگ درخت ببیند. موهای طلایی رنگش در دست باد رقصید. بلبل از روی شاخه ی درخت پر کشید و رفت و آوازهایش ریخت جلوی پای دخترک. کیسه ای از جیب پیراهنش در آورد و خم شد. مشت مشت آوازها را جمع کرد و درون کیسه ریخت.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده













