

حسن کچل و بزبز قندی (3)(رحلی)(تحقیقات ذکر)
انتشارات ذکر منتشر کرد:
گرگ اخمهایش رفت توی هم. از جلوی در دور شد. حسنکچل نفس راحتی کشید و گفت: «باید بروم و به این بزها بگویم که این گرگ است ولی نه، حتی از من هم میترسند و در را باز نمیکنند...» در این فکرها بود که چه کار کند و چه کار نکند باز سروکلهی گرگ پیدا شد.
حسنکچل را پیر و جوان میشناسند؛ شخصیتی تپل، کچل، تنبل و بازیگوش که بچهها خیلی دوستش دارند و قصههای زیادی از او خواندهاند. ولی این دفعه حسنکچل قصهاش با همیشه فرق دارد و بزبزقندی و بچههایش را میبیند. اینکه چطور، کجا و چگونه...میتوانی همین الآن کتاب را باز کنی، آن را بخوانی و ماجراهای هیجانانگیزش را دنبال کنی.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده













