

انتشارات کتاب پنجره منتشر کرد:
خانم مانوئلّیتا میخواست بمیرد. ولی میخواست طوری بمیرد که مرگش را نوعی حادثهٔ ناگوار تلقی کنند. چکار باید میکرد؟ دایه میگفت اگر کسی شراب را با نمک بنوشد، مرگ آن درست مثل مرگ قولنج به نظر میآید. خانم مانوئلّیتا لب به مشروب نمیزد. اما جلوی تهوعش را گرفت و یک تنگ شراب که در آن نمک حل کرده بود را بهزور قورت داد. خودش را روی تخت انداخت و چندی نگذشت که حس کرد سراپا داغ شده است. بهنهایت احساس عطش میکرد. از جا بلند شد و باز هم شراب نوشید ولی بهجای آنکه به بستر برگردد به حیاط رفت و با نگاهی شگفتزده اطرافش را نگریست. همهچیز به نظرش متفاوت میآمد، همهچیز آرام و شاد شده بود، درست مثل زمان بچگیهایش که در آفتاب بازی میکرد. بله، وقتی روی پلههای آن نمازخانه مینشست و با پنجتا ریگ یکقل دوقل بازی میکرد.
-بخشی از «درِ بسته» داستان اول کتاب-
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده














از این مترجم













