

تاریکی در بالای پله ها و یک نمایشنامه دیگر
انتشارات یکشنبه منتشر کرد:
رابین گمونم تو تموم این سالها خیال میکردی با یه مرد جربزهدار عروسی کردی. مردی که از روی پلها میپره و قطارها رو نیگه میداره و با هفت تیر شیکم سرخپوستها رو سفره میکنه. مردی که از هیچ چی تو دنیا نمیترسه. کورا، دوره زمونه دیگه عوض شده. نمیدونم داریم به کجا میریم. وقتی بچه بودم به جز یه ادارهی پست هیچچی تو این شهر نبود. تا کلاس شیشم بیشتر درس نخوندم. اون روزا ملت خیال میکردن درس خوندن وقت تلف کردنه. حالا ببین چه خبره. یه عالمه مدرسه، کلیسا، فروشگاههای رنگ و وارنگ، سالنهای سینما، کانتری کلاب. ملت یه شبه میلیونر میشن. سوار لیموزین میشن و میرن کانتری کلاب و تا خرخره میخورن و مست میکنن. یه جوری رفتار میکنن انگار اشرف مخلوقات که میگن اونان. کورا، خودمم موندم چی کار کنم. تو شهری که به دنیا اومدم احساس غریبی میکنم.
بریدهای از متن نمایشنامه
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده














از این مترجم













