انتشارات مانیا هنر منتشر کرد:
خوفی خاکستری تنش را خشکاند. صفحه را تا کرد توی جیبش و پیچید توی خیابان اکلس، شتابان سوی خانه. روغن سرد در رگ هایش سرید و خنک کرد خونش را: سن با عبایی نمکین کبره می بست بر پوست اش. خب، حالا اینجایم. تصاویر بد دهان ناشتا. از دنده ی چپ بلند شده ام. باید دوباره آن تمرین های سندو را شروع کنم. روی دست ها پایین. خانه های آجرقهوه ای لک و پیسی. پلاک هشتاد هنوز اجاره نرفته. چرا خب؟ بهایش فقط بیست وهشت تاست. تاورز، بترزبی، نورث، مک آرتور: پنجره های نشیمن آگهی اندود. ضمادی روی چشمی مجروح. بوییدن بخار مطبوع چای، دود ماهی تابه، کره ی داغ. کنار تن تختاگرم انبوهش باش. بله، بله.
آفتاب گرم چابک دوان از بارکلی رد سررسید، تیزپا، با صندل های نازک اش، در امتداد پیاده روی رو به روشنا. می دود، می دود به دیدار من، دختری با گیسوانی طلایی بر باد.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده














از این مترجم













