محشر صغرا

(32)

3,200,000ریال

2,880,000 ریال

دفعات مشاهده کتاب
3030

علاقه مندان به این کتاب
56

می‌خواهند کتاب را بخوانند
2

کسانی که پیشنهاد می کنند
6

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
1

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب محشر صغرا

انتشارات کتابستان معرفت منتشر کرد:
ورشو در آستانهٔ زمستانی تلخ. در ایامی که مقاومت در برابر رژیم پراکنده است و بی‌حاصل می‌نماید، دو رفیق قدیمی و مخالف رژیم به سراغ تادئوش کونویتسکی، شخصیت اصلی و راوی این رمان درخشان، می‌روند و به او پیشنهاد می‌کنند که، به منظور ابراز مخالفت با آن هرج‌ومرج توتالیتری، خودش را جلوی ساختمان حزب کمونیست - این ساختمان زشت و هولناک، این هدیهٔ مردم روسیه، نماد سرکوب در لهستان - آتش بزند.
کونویتسکی در باقیماندهٔ آن روز و بقیهٔ صفحات کتاب، دبهٔ بنزین در دست، در ورشویی پرسه می‌زند که هم فراواقعی و هم بیش از حد واقعی است. برخوردها و کندوکاوهای او در بارهٔ فداکاری‌اش او را به تأمل در بارهٔ سرنوشت خود و کشور محاصره‌شدهٔ به ستوه آمـده‌اش وامـی‌دارد. مـا تا پاراگـراف آخر نخواهیـم دانسـت کـه آیــا کونــویتسـکی تا تـه خط خواهد رفت یا نه.
فروشگاه اینترنتی 30بوک

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (7)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

  • تصویر کاربر

    • سید مجتبی پژمان
    • 0

    وصیتنامه ام ،آخرین خواسته ام ،سند مسئله سازی است چون نه مرده ریگی در کار است نه یادگاری من ثروتی به هم نزدم من هیچ چیزی به دست نیاوردم حتی هیچ جور آت و آشغال یادگاری ای هم جمع نکردم.تنها چیز مادی ام اگر اصلاً بشود این طور نامیدش، بقایای خودم است که مایلم برای تمرین جراح های جوان به آزمایشگاه کالبدشناسی دانشکده پزشکی ببخشم.

  • تصویر کاربر

    • سید مجتبی پژمان
    • 0

    آنها هر قدر بیشتر فلسفه بافی میکنند اوضاع خرابتر میشود هر قدر ژرف اندیشتر میشوند، حماقت آشکارتر میشود هر قدر بیشتر قانون وضع میکنند، هرج و مرج و بی نظمی بیشتر میشود هر قدر عشقشان به توازن مبرم تر میشود هرج و مرج گسترده تر میشود آنها خروار خروار پرت و پلای فلسفی تولید کرده اند چه میگویم من کوه کوه به اندازه چندین و چند کوه هیمالیا پرت و پلا تولید کرده اند.

  • تصویر کاربر

    • سید مجتبی پژمان
    • 0

    روزهای زمستان در راه بودند آن روزهای وحشتناک سیاه و کوتاه که شبهای بی پایان حتی سیاه تری را به دنبال داشتند ، حق اشتراک عمر من خیلی وقت پیش منقضی شده بود من بیشتر از کوپنم عمر کرده بودم. و اعصاب ،همه از جمله اعصاب خود خدا را هم خراب میکردم

  • 1
  • 2
  • 3
عیدی