رگ پنهان

(1)
نویسنده:

350,000ریال

245,000 ریال

دفعات مشاهده کتاب
1656

علاقه مندان به این کتاب
1

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
0

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب رگ پنهان

انتشارات روزگار منتشر کرد:
رو به طارمه ها صدا زد کتیرا... "کتیرا... کتیرا" بلند بود صدایش و جستجوگر. برای یک لحظه فراموش کردم مادرم را زخم معده کشت. برگشتم به ایوان نگاه کردم. منتظر بودم مادرم با همان پیراهن چیت گلدارش پشت طارمه ها پیدایش شود و بگوید "هان... با کی کار داری؟"
اما بعد رو به پیرمرد گفتم "نیست. مرده... مگر نمی بینی؟"
انگار نشنید که همه ی سنگینی اش را داد به نرده ها و پله ها را سنگین بالا رفت. صدای خس خس نفسش در آمد. کی اجازه داده بود به او؟ دنبالش توی پله ها راه افتادم. لبه ی کتش را گرفتم و محکم کشیدم.
گفتم "کیستی تو؟... مادرم را از کجا می شناسی؟"
مادرم کتیرایی بود توی شناسنامه اش. یک شناسنامه ی زرد قدیمی. تاخورده از وسط. با جلد پاره پوره. خودش نشان داد. با همان دستی که توی جیب شلوارش پی چیزی می گشت. گرفت روبرویم. دستش رعشه داشت. شناسنامه با دستش می لرزید. صفحه ی اول شناسنامه اش عکسی بود سیاه و سفید. از مردی جوان. کروات زده با سبیل چنگیزی. صفحه ی دوم شناسنامه اش مادرم بود و من. کیانوش جمیله.
فروشگاه اینترنتی 30بوک

    • نوع کالا
    • دسته بندی
    • موضوع اصلی
    • موضوع فرعی
    • نویسنده
    • نشر
    • شابک
    • زبان کتاب
    • قطع کتاب
    • جلد کتاب
    • تعداد صفحه
    • وزن
    • نوبت چاپ
    • سال انتشار
    • فارسی
    • رقعی
    • شومیز
    • 176 صفحه
    • 170 گرم
    • 1
    • 1399

نقد و بررسی تخصصی نقد و بررسی تخصصی

رگ پنهان 

کتاب رگ پنهان

رمان رگ پنهان اثر شیدا حیدری کتابی داستانی است که بیست قسمت مختلف دارد. متأسفانه اطلاعات زیادی در مورد نویسندۀ کتاب در دست نبود اما خواندن بخش‌هایی از کتاب خالی از لطف نخواهد بود. در زیر بریده‌هایی از این کتاب را با هم می‌خوانیم.

«با صدایی شبیه زوزۀ کشدار شغال از خواب می‌پرم. به دور و بر نگاه می‌کنم. غیر از تاریکی سنگین نه گوری می‌بینم و نه پایی بیرون از گور. می‌فهمم باز خواب دیده‌ام و با عربده از خواب پریده‌ام. خیس عرقم. انگار دستی از چشمۀ آب بیرون کشیده باشد. عرق، دانه دانه بر پیشانی‌ام می‌سُرد و از کناره‌های صورتم پایین می‌رود. پُرز پتو را به صورتم، گردنم و موهای خیس سینه‌ام می‌کشم. قلبم انگار بمبی ساعتی آمادۀ انفجار شده و گوپ گوپ توی حلقم می‌تپد. ضربان ساعت وارش راه نفسم را می‌بندد. با دست گولیم را فشار می‌دهم تا آن حجم آماس شدۀ توی حلقم پایین رود. بعد نفس می‌کشم. در نمی‌آید. نفس انگار جایی زیر جناغ سینه تپیده شده.»

«لای تمام آن کتاب‌ها فکر من به دخترهای سراپا شوخ و شنگ دانشگاه بود. اندازۀ خواستن هر کدام‌شان هر روز از یکی به یکی تغییر می‌کرد. هر کدام جور خاصی دلم را می‌برد. یکی‌شان بین دو دندان جلویش فاصله‌ای خالی بود، به اندازۀ نصفی از یک دندان آسیایی. همین فاصلۀ خالی حالتی در چرخش صورت ایجاد می‌کرد و هر کلمه با صوت خاصی از دهانش بیرون می‌‌آمد و خواستنی‌اش می‌کرد.»

«پدرم یک پیرهن سبز می‌پوشید. انگار فقط همان سبز را داشته باشد و به عمد بپوشد که به رنگ چشم‌هایش بیاید. وقت کار چپیه‌ای سرخ به کمرش گره می‌کرد و سیگاری پشت گوشش می‌گذاشت. هر روز مادرم و زن دایی بزرگ پشت شیشۀ اتاق پنج دری می‌ایستادند به تماشای خم و راست شدن مرد قد بلند چهارشانه. زن دایی هر ساعت رج آجرها را می‌شمرد و غر می‌زد که چقدر دست‌دست می‌کند این چشم سفید سر به هوا. و مادر خیرۀ زور بازوها. موهای بلند و لخت پدرم که وقت خم‌وراست شدن پشت گردنش چرخ می‌خورد.»

«هردو دستش تو جیبش بود ولی بیرونش آورد و با همون اخم و نگاه نافذ لب باز کرد. حرفی نزد و به سمتم اومد. ناخواسته از ابهتش یه گام به عقب برداشتم… زیاد بلند قد نبود اما مرد پرجذبه ای بود. با اینکه اکثر مواقع می خندید اما من در بیشتر مواقع ازش می ترسیدم شاید هم همین حس بود که باعث میشد بهش دلبسته بشم. من به مهرداد وابسته نبودم و بلکه یه جور حس دیگه صدای بیتا و شاگردش رو نمی‌شنیدم. مهرداد درست مقابلم ایستاد و بالاخره از من چشم گرفت.»

می‌توانید کتاب رگ پنهان را با تخفیف ویژه از فروشگاه اینترنتی کتاب 30بوک تهیه نمایید.

نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی