

هواپیما (بیا بشین قلیون بکش)
انتشارات نودا منتشر کرد:
همه نسبت به پدربزرگ و سرنوشتش دچار فراموشی شده بودند. پدر فقط خستگی را عامل فراموشی می دانست. مادر می گفت کدوم خستگی؟ پدر می گفت همین که یک جا می نشینیم و فکر می کنیم، حتا راه نمی رویم، حرف نمی زنیم. مادر می گفت ما که همیشه در حال راه رفتن و حرف زدنیم. پدر و مادر در حرف ها و بحث هایشان به یک توازن منطقی رسیده بودند. بی منطقی عجیب و زیبایی پشت حرف هایشان خوابیده بود. حتا حرف هایی که به سرنوشت پدربزرگ مربوط می شد. پدر، پدربزرگ را گم شده تلقی می کرد و مادر می گفت فراموش شده است. ساعت ها می نشستند و از گم شده و فراموش شده حرف می زدند، بدون ذره ای توجه که این گم شده یا فراموش شده کیست؟ کجاست؟
می رفتند به اقصا نقاط جهان و برمی گشتند به چغازنبیل، به خانه ی خودشان که می رسیدند حرف پدربزرگ به میان می آمد.
پدر می گفت پدربزرگ فراموش شده است.
مادر می گفت گم شده است.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده













