30بوک
کتاب عمومی
ادبیات
رمان خارجی
آنجا که زمانی خیابان‌ها نامی داشتند

آنجا که زمانی خیابان‌ها نامی داشتند

(0)

2,190,000ریال

1,971,000 ریال

دفعات مشاهده کتاب
373

علاقه مندان به این کتاب
3

می‌خواهند کتاب را بخوانند
1

کسانی که پیشنهاد می کنند
1

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب آنجا که زمانی خیابان‌ها نامی داشتند

انتشارات مان کتاب منتشر کرد:
در رمانِ عبدالفتاح ــ که به‌انگلیسی نوشته شده ــ روایت سرگردانی سه نسل از فلسطینیان را می‌خوانیم که به‌اجبارِ اشغالگران از زمین مادری رانده شده‌اند و حالا در گوشۀ محدودی از وطن‌شان گویی در حبس‌اند. راویِ شوخ‌و‌شنگ رمان، دختر نوجوانی به‌اسم «حیات»، در خلال ماجراجویی‌های خواندنی و نوجوانانه‌اش، جزئیات زندگی روزمره در سرزمینی اشغالی را روایت می‌کند: مصیبت سفر از شهری به شهر دیگر با وجود بازرسی‌های فراوان، توحش سربازان اسرائیلی، منع مکرر رفت‌و‌آمد، و سرکوب مردمی که بدیهی‌ترین حق‌شان زیستن در سرزمین مادری است.
آنچه در ادامه می‌خوانید اینفوگرافیکی است دربارۀ کتاب «آنجا که زمانی خیابان‌ها نامی داشتند» به همراه معرفی آن و بخش‌هایی از مقدمه و پیشگفتارهای کتاب.
فروشگاه اینترنتی 30بوک

نقد و بررسی تخصصی نقد و بررسی تخصصی

اینفوگرافیک کتابِ آنجا که زمانی خیابان‌ها نامی داشتند

آنجا که زماني خيابان‌ها نامي داشتند

خیلی دور، خیلی نزدیک

دربارۀ رمان آنجا که زمانی خیابان‌ها نامی داشتند

روایتی از جایی که خیال می‌کنیم می‌شناسیمش، اما هیچ از آن نمی‌دانیم: فلسطین، سرزمینی نام‌آشنا برای ما ایرانیان. سال‌هاست در شکل‌وشمایل «خبر» این سرزمین تاریخی را می‌شناسیم، اما اگر در این سرزمین دقیق‌تر شویم، هیچ نمی‌دانیم از زندگی مردمان آنجا، زندگی روزمره‌شان، کارشان، فرهنگ‌شان. حالا رمانی منتشر شده که بازتابی است از زندگی اهالی فلسطین، در سرزمینی تب‌دار که حالا همین امروز نیز در آتش جنگ می‌سوزد. سرزمینی با پیشنۀ چندهزارساله، با مردمانی با ادیان مختلف که قرن‌هاست در کنار هم زیسته‌اند، گاهی با جنگ گاهی در صلح، از عرب مسلمان گرفته تا یهودی و مسیحی. با این حال، در فارسی روایتی داستانی از آنجا کمتر خوانده‌ایم. هرچه خوانده‌ایم و شنیده‌ایم بیشتر کلیشه‌ای بوده است، سطحی و مبتذل و شعاری البته. اینکه جانیان و گناهکاران یک سمت هستند و در سمت دیگر پاک‌ترین انسان‌ها؛ انسان‌های یک سمت شرورند و آدم‌های دیگرسو از فضائل اخلاقی سرشار. روایتی که در این کتاب می‌خوانیم اما این‌گونه نیست. آدم‌ها، مثل انسان‌های بیرون از کتاب‌ها، نه سیاه مطلق‌اند و نه سفیدند، خاکستری‌اند. این مهم‌ترین ویژگی این رمان است؛ آدم‌هایی که دربارۀ اعمال‌شان شک می‌کنند، دربارۀ نظام فکری و ایدئولوژی‌شان تأمل می‌کنند و البته منفعل هم نیستند، در برابر ظلم می‌ایستند، تلاش می‌کنند خود را از معرکه بیرون برهانند. داریم دربارۀ رمان آنجا که زمانی خیابان‌ها نامی داشتند می‌گوییم.

خلاصۀ داستان

خانوادۀ حیات ــ دختری نوجوان ــ را ارتش اسرائیل از خانه‌شان بیرون رانده‌اند و حالا در بیت‌لحم زندگی می‌کنند. مانند بسیاری از فلسطینیان، در یک تبعیض آشکار در مقابل زندگی در رفاه اسرائیلی‌ها. بدون شغل و درآمد مکفی و سطح زندگی پایین روزگار می‌گذرانند. برای فلسطینی‌های ساکن کرانۀ باختری رفت‌و‌آمد به بیت‌المقدس یا همان اورشلیم سخت است و در چنین اوضاع‌واحوالی، در آن‌سوی پاسگاه‌ها، خواهر حیات در آستانۀ ازدواج است و مادربزرگ حیات هم بیمار شده. حیات می‌خواهد، پیش از آنکه مادربزرگ جانش را از دست بدهد، کمی از خاک سرزمین‌شان را که حالا اشغال شده به ‌دستانش بسپارد. داستان کتاب روایتی است از یک روز کامل که حیات باید از صدها ایستگاه بازرسی اسرائیلی‌ها بگذرد و برود مُشتی خاک از سرزمین اجدادی‌شان، از روستایی که سال‌ها پیش مادربزرگش ساکن بوده، بیاورد. او یک روز صبح به‌همراه بهترین دوستانش از مدرسه بیرون می‌زنند و در سفری که چند ساعت طول می‌کشد از پست‌های بازرسی، در میانۀ اعتراض و فریاد و دشنام و ناسزا، و از میان سربازان می‌گذرند: «وسیم می‌داند چطور باید برویم اورشلیم، چون پدرش کارگر غیرقانونی است و آنجا کار می‌کند و هر روز بدون اینکه مجوز بگیرد یا گیر بیفتد می‌رود آنجا. برای همین، می‌تواند مسیر را به ما بگوید. اما وقتی حرفش تمام می‌شود، برای اولین بار به کارمان شک می‌کنم. شاید خیلی ساده‌لوح بودم که فکر کردم می‌توانیم این‌کار را بکنیم. سفر سرراستی نیست. شاید چند ساعت یا حتی یک روز در راه باشیم. باید از پسِ ایست‌های بازرسی بربیاییم. باید بدون مجوز برویم اورشلیم. مردم بابت این‌کار زندانی می‌شوند. و اگر ما را بگیرند اما زندانی نکنند، باید جریمه بدهیم که برای بابا و مامان پول زیادی است. تازه روستای بی‌بی‌زینب هم طرف غرب اورشلیم است، همان قسمت "اسرائیلی". چطور می‌توانیم روستایش را پیدا کنیم؟ یعنی هنوز همان‌جاست؟ چطور می‌توانیم بدون اینکه گیر بیفتیم برویم به آن روستا؟ دلم شور می‌زند.»

حیاتْ یک فلسطینیِ مسلمان است و دوستش، سامی، مسیحی است. در طول سفرشان، با شخصیت‌های مختلفی مواجه می‌شوند، از سربازان اسرائیلی که جز توهین کاری نمی‌کنند تا سربازی که مهربان است و «انسانیت» می‌فهمد. رمان آنجا که زمانی خیابان‌ها نامی داشتند سیاه و سفید نیست، نه موقعیت‌هایش و نه شخصیت‌هایش. همه‌چیز خاکستری است. آنچه هست یک ایدئولوژی به‌نام صهیونیسم است که میان حیات مسلمان و سامی مسیحی هیچ تفاوتی قائل نیست. این کاری است که جنگ می‌کند، این کاری است که وقتی تقابل مذهب‌ها جای تساهل و تسامح را می‌گیرد رخ می‌دهد. در طول سفر، از زبان حیات با وضع زندگی فلسطینِ زخم‌خورده آشنا می‌شویم و با فلش‌بک‌هایی داستان غصب شدن زمین‌های فلسطینی به‌دست اسرائیلی‌ها و نیز زندگی در اردوگاه‌ها روایت می‌شود. پر است از اطلاعات تاریخی در بستر یک داستان. این کاری است که نویسنده می‌کند. 

مانند هر درام جاده‌ای، اینجا نیز شخصیت‌ها در طول سفر تغییر می‌کنند. هم‌زمان با حرکت در سفرشان، سفری درونی هم انجام می‌دهند، به افکار گذشته‌شان می‌اندیشند، بعضی از باورهایشان تغییر می‌کند، بر بعضی از آن‌ها بیش‌از‌پیش پافشاری می‌کنند و در مجموع وقتی سفر به پایان می‌رسد، انگار انسان دیگری هستند. آنچه برای حیات و دوستش رخ می‌دهد چنین جنسی دارد. در جایی از رمان می‌خوانیم که: «یک زمانی که صورتم مثل همهٔ آدم‌ها بود، فکر می‌کردم مُردن در راه آزادی، صلح، عدالت و از این چیزها خیلی هم خوب است. اما فکر می‌کردم باید یک جور خارق‌العاده‌ای بمیرم. مثلاً خودم را بیندازم جلو یک تانک تا جلو مرگ پیرمردی را بگیرم و پیش جمعیت زیر تانک له بشوم. هنوز هم یک وقت‌هایی برای خودم رؤیا می‌بافم، وقت‌هایی که بابا یا مامان دعوایم می‌کنند و من می‌خواهم با مردن خودم و عذاب‌وجدان دادن به آن‌ها مجازات‌شان کنم، و تصور می‌کنم که مثل یک قهرمان مُرده‌ام و پدر و مادرم و کل مدرسه همه غمگین و عزادار می‌شوند. مردم موقع شعار دادن اسمم را تکرار می‌کنند و زن‌ها از ناراحتی غش می‌کنند و خانواده‌ام دور هم جمع می‌شوند و درباره‌ام حرف می‌زنند. می‌گویند که من مثل فرشته‌ها زندگی می‌کردم و یادشان می‌رود که به‌خاطر مرتب نکردن رختخوابم یا نخوردن بامیه می‌زدند توی گوشم. وقتی این چیزهای خوبی را که درباره‌ام می‌گفتند تصور می‌کردم، به خودم می‌بالیدم. اما حالا می‌دانم که مرگ شجاعانه فقط در خواب‌وخیال خوب است.» این تغییر را در پایان سفر بهتر و با وضح بیشتری می‌بینیم؛ حیات می‌گوید: «سیزده سال دارم و خون را می‌شناسم. مرگ را می‌شناسم. بوی جسد را می‌شناسم. صدای مردمی را که از وحشت فریاد می‌کشند و از جلو تانک فرار می‌کنند می‌شناسم. ابر خاکی را که بولدوزرها درست می‌کنند می‌شناسم. دیوار حائل به‌زودی کامل می‌شود. بخشی از بیت‌لحم به‌کل تخلیه خواهد شد. کسب‌وکارها تعطیل می‌شوند، خانه‌ها ترک می‌شوند، خیابان‌ها خالی می‌شوند، مدرسه‌مان دوتکه می‌شود. من در زندانی با فضای باز زندگی می‌کنم.»

آنجا که زماني خيابان‌ها نامي داشتند
آنجا که زماني خيابان‌ها نامي داشتند

در رمان خشونت هم هست، اما خشونتش صراحت ندارد. آنچه از پی خشونت می‌آید بیشتر تبلور احساسات است و البته در سطرسطرِ رمان صدای اعتراض می‌شنویم: نه‌فقط از زبان شخصیت‌ها، که اعتراض و عصیان از درودیوار می‌بارد: «از جلو تاکسی‌هایی که بوق می‌زنند، گاری‌های دستی، خانواده‌هایی که دارند گپ می‌زنند و مینی‌بوس‌ها جا خالی می‌دهیم. در کوچه‌‏پس‌کوچه‌های تنگ و تُرش می‌دویم، از جلو کلیساها و مسجدها می‌گذریم، از ایستگاه‌‏های شلوغ اتوبوس و پیاده‌روهای سنگفرش رد می‌شویم و به‌سمت میدان مهد می‌رویم. از کنار دیوارهایی رد می‌شویم که شعارهایی به‌عربی و انگلیسی رویشان نوشته‌اند: فقط صلح! آزادی! مرگ بر اشغالگر!» 

روایت نویسنده روایتی است سراسر واقع‌گرایانه و زنده، بی‌اغراق، بی‌آنکه در ورطۀ احساسات رقیق‌شده و سانتیمانتالیسم بغلتد. از سوی دیگر، روایتی است پر از طنز، ماجراجویی و عشق خانوادگی. نوعی شادابی در روایت پیداست، با تمام سختی‌ها و مرارت‌هایی که حیات و دوستانش تحمل می‌کنند.

از شعار دادن هم نویسنده پرهیز می‌کند، درحالی‌که پیش‌تر در چنین آثاری دیده‌ایم که نویسندگان در دام شعار می‌افتند. در اینجا نویسندۀ آنجا که زمانی خیابان‌ها نامی داشتند روایت صحنه‌ها و تصویرها را با شعار جایگزین می‌کند. اگر شخصیتی حرف و سخن سیاسی می‌زند، در درون قصه است و بیرون از روایت جا نمی‌گیرد. این یکی دیگر از نقاط قوت رمان است. درحالی‌که نویسنده به‌عنوان یک فلسطینی می‌توانست صفحات رمانش را از توهین به اسرائیلی‌ها پر کند، از این ورطه هم خود را نجات می‌دهد. در رمان می‌بینیم که چطور زوج اسرائیلی حیات و سامی را برای رسیدن به هدف‌شان کمک می‌کنند. 

آنجا که زمانی خیابان‌ها نامی داشتند روایتی است تلخ و دردناک از یک وضعیتی چندده‌ساله. از یک رنج سالیان. 

دربارۀ نویسنده

رنده عبدالفتاح زادۀ ۱۹۷۹ در سیدنی استرالیاست. کتاب‏های او جوایز متعددی برده‏اند، از جمله دو رمانش به‏نام‏های سرم این تو بزرگ به نظر می‌آد؟ و از این ده چیز خودم متنفرم. رنده در معرفی خود گفته: «مسلمانِ زادۀ استرالیای فلسطینی ـ مصریِ معتاد به شکلات.» او از فعالان «انجمن ائتلاف مذاهب» و عضو «ائتلاف صلح و عدالت» در فلسطین است. عبدالفتاح به وکالت هم می‏پردازد و با همسرش، ابراهیم، و دو فرزندشان در سیدنی زندگی می‏کند. آثارش در سراسر دنیا تحسین شده‏اند. رنده جایزۀ کاتلین میچل ــ جایزۀ ادبی دوسالانه‏ای برای قدردانی از آثار برجستۀ نویسندگان زیر سی سال ــ را از آن خود کرده است و نامزد جایزۀ آسترید لیندگرن سوئد، بزرگ‌ترین جایزۀ ادبیات کودکان و نوجوانان جهان، هم شده است.

آنجا که زماني خيابان‌ها نامي داشتند

دربارهٔ مجموعهٔ «جوان در مواجهه»

آنجا که زماني خيابان‌ها نامي داشتند

قرار است در این مجموعه روایت‌هایی داستانی ـ مستند (بیشتر در قالب رمان) منتشر شوند از تجربهٔ مواجهاتِ نوجوانان و جوانان جهان با مصائب سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادیِ سرزمین‌هایشان در دوره‌های مختلف تاریخی: مصائبی همچون جنگ و انقلاب و کودتا و کوچ اجباری و… می‌کوشیم از کشورها و زبان‌های گوناگون آثاری شاخص انتخاب و ترجمه کنیم تا خوانندهٔ ایرانی، از هر گروه سنی، پیوندهایی با این‌گونه تجربه‌ها برقرار سازد.

نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی