حسد (جییی)

(0)
نویسنده:

1,100,000ریال

880,000 ریال

دفعات مشاهده کتاب
664

علاقه مندان به این کتاب
10

می‌خواهند کتاب را بخوانند
2

کسانی که پیشنهاد می کنند
1

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب حسد

انتشارات ماهی منتشر کرد:
«تاریخ با چشمانی خیره که نوری در آن می‌لرزد، از شکاف چشمان نقابی، به تماشای ما ایستاده است و من می‌خواهم چنین چیزهایی را به او نشان دهم: یک عاشق، یک مرد جاه‌طلب، یک خائن، این دلیرمرد بی‌پروا، آن دوست وفادار، این آدم لاابالی. همه‌شان این‌جایند، حاملان احساسات سترگی که اینک ناچیز و شرم‌آور دانسته می‌شوند. بگذاریم این احساسات برای واپسین‌بار، پیش از آن‌که بر باد فنا بروند و پیش از آن‌که به ریشخند گرفته شوند، در نقطه‌ی اوج شدت و قدرت بر صحنه پدیدار شوند.»

قهرمان داستان حسد، کاوالیرُف، روشنفکر جوان و آواره‌ای است که می‌کوشد جایگاه خود را در آوردگاه نبرد دنیای کهنه با دنیای نوین روشن کند. کاوالیرُف را می‌توان همچون آقای پارادوکسالیست، قهرمان یادداشت‌های زیرزمینی فیودور داستایفسکی، از قماش انسان‌های زیرزمینی ادبیات روسیه به شمار آورد. ماکسیم گورکی این داستان را حاصل جسارت ستودنی یک نویسنده‌ی جوان توصیف کرد. نینا بربرُوا نیز می‌گوید زمان حسد از نظر ادبی تأثیر بسیار عمیقی بر وی داشته است. به باور او، آلیشا بر لحن، گروتسک، اغراق و چرخش غیرمنتظره‌ی افکار تسلط کم‌نظیری دارد.
فروشگاه اینترنتی 30بوک

نقد و بررسی تخصصی نقد و بررسی تخصصی

معرفی کتاب حسد اثر یوری آلیشا

رمانِ کوتاه حسد اثر یوری آلیشا نویسندهٔ بلندآوازهٔ روسی است که اولین‌بار در سال 1927 منتشر شد. این کتاب یکی از شاخص‌ترین آثار ادبیات روسیه در دهه‌های دوم و سوم قرن بیستم به شمار می‌رود و نقطهٔ اوج خلاقیت این نویسنده است. موضوع اصلی این رمان نبرد بین دنیای قدیمی و دنیای مدرن است و شخصیت اصلی کتاب که به‌هیچ وجه قصد تسلیم‌شدن ندارد و می‌خواهد به هر قیمتی جایگاه خود در این نبرد را پیدا کند.

واکنش‌های جهانی به رمانِ حسد:

آلیشا خود دربارهٔ چگونگی پذیرفته‌شدن چاپ رمان حسد در مجلهٔ کراسنایانوف این‌چنین می‌گوید: «به خودم مسلط شدم، دست‌نوشته‌ام را باز کردم و اولین جمله‌ی رمانم را خواندم: «صبح‌ها در دستشویی آواز می‌خوانَد...» شروع خوبی است. برخلاف انتظار من، درست همین شروع گزنده بود که سردبیر را سر شوق آورد و حتی باعث شد از رضایت جیغی بزند. باقی کارها در نهایت سادگی پیش رفت... رمان که چاپ شد، از فرط خستگی از هوش رفتم. وقتی از خواب بیدار شدم، دیگر برای خودم شهرتی به هم زده بودم.»

• به محض انتشار رمان حسد در شماره‌ی هفتم و هشتم مجلهٔ کراسنایانوف در سال 1927 شخصیت‌های گوناگون زبان به تحسین آن گشودند.

«این داستان حاصل جسارت ستودنی یک نویسندهٔ جوان است و آلیشا یکی از آن نویسندگانی است که آثارشان را با اشتیاق و حتی با ولع خواهم خواند.» - ماکسیم گورکی

«رمان حسد از نظر ادبی تأثیر بسیار عمیقی بر من گذشت. من به این باور رسیدم که آلیشا بر لحن گروتسک، اغراق و چرخش غیرمنتظرهٔ افکار تسلط کم‌نظیری دارد.» - نینا بربُروا، نویسندهٔ کتاب کج‌نوشت‌ها از من

چرا باید رمانِ حسد را بخوانیم؟

آلیشا سبکی خاص و منحصربه‌فرد و نثری خاص و بازیگوشانه دارد. جهانی که او در رمان حسد خلق کرده پر از تصاویر نامعمول و آمیزه‌ای از واقعیت و خیال است. جهانی که از چشم رمانتیک‌ها و نقاشان و دلدادگان می‌توانید به آن بنگرید و در دنیای جادو، افسانه و رؤیا غرق شوید.

جملات درخشانی از کتابِ حسد:

«صبح‌ها در دستشویی آواز می‌خوانَد. با در نظرگرفتن همین نکته، می‌توانید تصور کنید که چه مرد تندرست و سرزنده‌ای است. میل به آوازخواندن پیوسته در او می‌جوشد. ترانه‌هایش به سبک‌های گوناگون می‌خوانَد، ترانه‌هایی که نه آهنگی دارند و نه کلامی، و صرفاً با آوای «تا را را را» ساخته می‌شوند، چیزهایی از این دست: «زندگی شیرینم را چقدر دوست دارم... تا را! تا را!... روده‌هایم نفخ کرده‌اند... را تا تا تا راری... انگار یک مشک آب در دلم تکان می‌خورد... را تا تا دو تا تا... کوچک شو روده‌جان... خودت را جمع کن... ترام بام بام بوم!» صبح‌ها از اتاق‌خوابش بیرون می‌آید و از کنارم می‌گذرد (من خودم را به خواب می‌زنم) و دری را می‌گشاید که به عمق خانه، یعنی به دستشویی، باز می‌شود. قوه‌ی تخیل من نیز بی‌درنگ از پی‌اش می‌شتابد. سر و صدایش را از آن تو می‌شنوم. دستشویی برای هیکل درشتش خیلی تنگ است. پشتش به درِ بسته مالیده می‌شود. آرنج‌هایش به دیوار می‌خورند. مدام سرجایش پابه‌پا می‌شود. البته شیشه‌ی بیضی‌شکلِ درِ دستشویی مات است. او چراغ را روشن می‌کند و آن شیشه‌ی بیضی‌شکل از درون روشن می‌شود و همچون تخم‌مرغی زیبا و رنگارنگ از جنس اُپال می‌درخشد. در خیال، آن تخم‌مرغ اُپالی را می‌بینم که در تاریکی نشیمن معلق است.»

«مثل یک پسربچه خودش را می‌شوید: سرخوشانه آواز می‌خواند، آب را به این‌سو و آن‌سو می‌پاشد، فین‌فین می‌کند و شادمانه سروصدا به راه می‌اندازد. آب را مشت‌مشت به زیر بغل‌هایش می‌زند و حین این کار قطراتی از آن را روی حصیر می‌ریزد. آب به شکل قطراتی گرد و بی‌نقص بر حصیر می‌پراکند. کف صابون لگن را پر می‌کند و مثل خمیر کیک رو می‌آید. گاه کف به چشمانش می‌رود. او هم بد و بیراه می‌گوید و با انگشت شست چشمانش را پاک می‌کند. آه و ناله‌کنان آب را قرقره می‌کند. آن بیرون، رهگذران پای بالکن می‌ایستند و گردن می‌کشند. بامداد روشن و گلگون و آرامی است. بهار در اوج شکوه خود چهره می‌نماید. بر هره‌ی تمام پنجره‌ها، جعبه‌هایی به چشم می‌خورد که در آن‌ها گل کاشته‌اند. طیف شنگرف‌گون جعبه‌های پرگل‌تر از خلال شکاف آن‌ها نیز بیرون تراویده است. (اشیا از من خوششان نمی‌آید. اثاثیه‌ی خانه از قصد پایشان را جلو راهم دراز می‌کنند تا مرا به زمین بیندازند. یک‌بار یک گوشه‌ی جلاخورده به معنای دقیق کلمه گازم گرفت. با پتویم هم همیشه رابطه‌ی پیچیده‌ای داشته‌ام. سوپی که بهم می‌دهند هیچ‌وقت خنک نمی‌شود و اگر چیز کوچکی، مثلاً یک سکه یا دگمه سردست، از روی میز بیفتد، معمولاً‌ می‌رود زیر مبلی که تکان دادنش کار حضرت فیل است. روی زمین می‌خزم و سرم را بالا می‌آورم و می‌بینم که بوفه چطور به ریشم می‌خندد.)»

«املت را در همان ماهیتابه خورد و بعد با یک تکه‌نان کف ظرف را چنان پاک‌تراش کرد که گویی دارد یک ظرف میناکاری را تراش می‌دهد. خون به چشمانش دویده بود. مدام عینک پنسی‌اش را برمی‌داشت و باز آن را روی بینی می‌گذاشت. آب از لب و لوچه‌اش سرازیر بود. به نفس‌نفس می‌افتاد و گوش‌هایش می‌جنبید. من محو تماشایش بودم. هیچ دقت کرده‌اید که نمک بی‌آن‌که هیچ ردی از خودش به جا بگذارد از نوک کارد فرو می‌ریزد؟ کارد بعد از ریختن نمک چنان برق می‌زند که گویی اصلاً استفاده نشده است. می‌دانستید عینک پنسی روی بینی آدم چقدر شبیه دوچرخه می‌شود؟ هیچ حواستان هست انبوهی از نوشته‌های ریز آدم را احاطه کرده است؟ لانه‌ی مورچه‌ای از نوشته‌های ریزِ حک‌شده بر همه‌چیز که دوروبر ما پراکنده شده‌اند:‌روی چنگال‌ها، قاشق‌ها،‌ نعلبکی، بر قاب عینک پنسی، بر دگمه‌ها، بر مدادها... هیچ‌کس به این نوشته‌ها اعتنایی ندارد. آن‌ها برای بقا مبارزه می‌کنند. همه‌شان پیوسته به چشم می‌آیند و از چشم پنهان می‌شوند و حتی حروف درشت تابلوهای خیابان هم همین‌طورند! هر طبقه از جامعه‌ی آنان در برابر طبقه‌ای دیگر سر به شورش برمی‌دارد ـ حروف تابلوهای خیابان به نبرد با حروف نقش‌شده بر پوسترها می‌روند. تا خرخره خورد و بعد چاقو را برداشت و دست به‌سوی سیبی برد، اما تنها به شکافتن پوست زرد آن بسنده کرد.»

تحلیلی بر رمانِ حسد:

رمان حسد هم از لحاظ ژانر و هم از نظر سبک نگارش، رمانی بسیار پیچیده است و عناصری از ادبیات پلیسی و قالب نمایشنامه و مضامینی همچون آرمانشهر شکست‌خورده و حتی نشانه‌هایی از سورئالیسم در آن به چشم می‌خورد و به پیچیدگی‌های آن می‌افزاید. موضوع اصلی این رمان ستیزهٔ دنیای قدیمی با دنیای جدید است. قهرمان داستان شاعر و روشنفکر جوان و آواره‌ای به نام کاوالیرُف است که سعی می‌کند جایگاه خود در این نبرد را پیدا کند. شاید کاوالیرُف از جنس انسان‌های زیرزمینی ادبیات روسیه مانند شخصیت‌های داستایوفسکی باشد و نمونهٔ تمام عیار یک انسان زیرزمینی به حساب بیاید. غرورش با خودویرانگری همراه است و به ادبیات‌بازی و خیال‌پردازی هم به‌شدت علاقه‌مند، حال آن‌که در واقع از پس هیچ نوع فعالیت جدی و راستینی برنمی‌آید. آلیشا در این رمان از انواع و اقسام تمهیدات منحصربه‌فرد نثر دوران خود بهره برده است؛ از توصیفات جزءبه‌جزء و تصویرگرایانه گرفته تا در هم‌ریختگی زمان و روایت و استفاده از خواب و رؤیا و دنیایی بی‌نظیر خلق کرده است.

خلاصهٔ رمان حسد:

رمان حسد دو بخش با دو راوی جداگانه دارد. راوی اول داستان جوانی آس‌وپاس، روشنفکر و دارای قریحهٔ شاعری به‌نام کاوالیرُف است که از سر تصادف به دیگر شخصیت‌ اصلی داستان یعنی بابیچِف برمی‌خورد. بخش اول رمان از زبانِ خودِ کاوالیرُف روایت می‌شود و راوی دوم داستان دانای کل است؛ یعنی کل داستانِ بخش دوم را دانای کل برایتان تعریف می‌کند. بابیچِف مدیری موفق و هدفمند در عرصهٔ صنایع غذایی است و پس از این آشنایی روایتی غریب و آشفته اما جذاب شکل می‌گیرد. کاوالیرُف یک انسان زیرزمینی مطرود و وامانده است که هرگز نمی‌خواهد میدان را خالی کند و حالا سرنوشتش به یک انسان تراز در نظام سوسیالیستی گره می‌خورد.

اگر از خواندن کتابِ حسد لذت بردید، از مطالعۀ کتاب‌های زیر نیز لذت خواهید برد:

• کتاب قلب ضعیف و بوبوک دو داستان بلند از فئودور داستایوفسکی نویسندهٔ شهیر روس است. داستایوفسکی این دو داستان حیرت‌انگیز را در بیست‌وهفت سالگی نوشت و یکی از اولین آثار او بود که با اقبال جامعهٔ ادبی آن روزگار روسیه مواجه شد.

•  شبهای روشن  رمان کوتاه و معروف فئودور داستایوفسکی نویسندهٔ روسی است. داستان این کتاب دربارهٔ راوی جوان و بی‌نامی است که عاشق خیال‌پردازی است. او تنها در خانه‌ای در سن‌پترزبورگ زندگی می‌کند و از قرار معلوم هیچ دوست و خانواده‌ای ندارد و تمام عمرش را بدون هیچ خانواده‌ای سر کرده است. او شب‌ها ساعت‌ها در خیابان بی‌هدف و سرگردان می‌گردد و بیشتر با خیابان‌ها و ساختمان‌ها ارتباط برقرار می‌کند. تا این‌که در یکی از شب‌ها با دختری جوان به نام ناستنکا آشنا می‌شود.

دربارۀ ‌یوری آلیشا: نویسندهٔ روسی

حسد

یوری کارلُوریچ آلیشا در سال 1899 به دنیا آمد و در سال 1960 درگذشت. با این‌که شاید نامش برای خوانندگان فارسی زبان آشنا نباشد اما او یکی از پرآوازه‌ترین نویسندگان و شاعران روسی است که در حیطهٔ روزنامه‌نگاری نیز فعالیت داشت. آلیشا را یکی از بزرگ‌ترین رمان‌نویسان روسی قرن بیستم می‌دانند که به‌رغم سانسور خفه‌کنندهٔ آن دوران توانست آثاری با ارزشِ هنری ماندگار خلق کند. او فعالیت ادبی‌اش را از حلقهٔ ادبی ادوسا آغاز کرد و در سال 1922 راهی مسکو شد و به مقاله‌نویسی و ستون‌نویسی در روزنامه‌های پایتخت پرداخت. نوشته‌هایش عمدتاً در روزنامهٔ گودوک به چاپ می‌رسید، روزنامه‌ای که میخائیل بولگاکف و بسیاری دیگر از نویسندگان این دوران نیز آثار خود را در آن منتشر می‌کردند. آلیشا در سال 1924 اولین داستان بلندش به نام «سه خپله» را نوشت، اما تا چهار سال بعد نتوانست آن را به چاپ برساند. او همچنین چندین داستان کوتاه در دهه‌های 1920 و 1930 نوشت که برجسته‌ترین آن‌ها «لیومپا» (1928)، «سنگ گیلاس» (1929) و «ناتاشا» (1936)‌ هستند. در سال 1927 رمان کوتاه او «حسد» در مجلهٔ کراسنایانوف منتشر شد و به نقطهٔ عطف زندگی ادبی او تبدیل شد.

نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی