چهره‌ ی پنهان عشق

(0)

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
175

علاقه مندان به این کتاب
3

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
0

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب چهره‌ ی پنهان عشق

نشر چشمه منتشر کرد:
عقربه‌های ساعت روی دوازده مماس می‌شوند، سگی پارس می‌کند، تلفن زنگ می‌خورد و پارسا سپهری گوشی را برمی‌دارد. زن آن‌سوی خط گلایه می‌کند که چرا او مهمانی شب قبل را زود ترک کرده است.
چهره‌ی پنهان عشق روایت یک خلسه است، به درازای یک شبانه‌روز در خانه‌ای درندشت، با هر بار زنگ خوردن تلفن گویی خلسه می‌شکند، داستان ورق می‌خورد و نور صحنه بر بازیگرانی تازه می‌تابد، دوتا از آن‌ها افسر آگاهی هستند که مصرانه خانه و زندگی سپهری را در جست‌وجوی چیزی مشکوک زیرورو می‌کنند و این بهانه‌ای شده است که او نیز خودش را و احساسات عمیقی را که در این‌ سال‌ها تجربه کرده یک بار دیگر مرور کند.
سیامک گلشیری در این داستان روی مرز شکننده‌ی خواب‌وبیداری، عشق و نفرت، خاطره و رؤیا راه می‌رود. شخصیت‌های داستان هر کدام روش منحصر‌به‌فردی برای بیان عواطف و پیش‌برد مقاصد خود دارند و همین باعث تنوع ایده‌ها و انگیزه‌ها در این رمان شده است، چیزی که باعث می‌شود التهاب و تنش تا آخرین صفحه‌ها همراه خواننده بماند.
فروشگاه اینترنتی 30بوک

    • نوع کالا
    • دسته بندی
    • موضوع اصلی
    • موضوع فرعی
    • نویسنده
    • نشر
    • شابک
    • زبان کتاب
    • قطع کتاب
    • جلد کتاب
    • تعداد صفحه
    • وزن
    • نوبت چاپ
    • سال انتشار
    • فارسی
    • رقعی
    • شومیز
    • 126 صفحه
    • 130 گرم
    • 1
    • 1402

نقد و بررسی تخصصی نقد و بررسی تخصصی

معرفی کتاب چهره‌ی پنهان عشق اثر سیامک گلشیری

کتاب چهره‌ی پنهان عشق، رمانی از سیامک گلشیری نویسندهٔ ایرانی است که در سال 1401 منتشر شد. این رمان داستان پسر جوان و ثروتمندی به نام پیام است که پس از برهم‌زدن نامزدی‌اش اتفاقات عجیبی برایش رخ می‌دهد. سیامک گلشیری بار دیگر با نثر زیبا و خواندنی‌اش، شما را با عشق و نفرت آشنا می‌کند.

جملات درخشانی از کتاب چهره‌ی پنهان عشق:

«خواب‌وبیدار بودم که تلفن زنگ زد. به پهلو غلت زدم و توی تاریکی به ساعت گرد روی میز پاتختی نگاه کردم. خودش بود، ول‌کن هم نبود. می‌دانست خانه‌ام و می‌دانست روی تخت، کنار تلفن دراز کشیده‌ام و خیره شده‌ام به گوشی. همه‌ی این‌ها را می‌دانست. چشم‌هایم را بستم و گوشم را چسباندم به بالش. تلفن چندتا زنگ دیگر هم زد و ساکت شد. به خودم گفتم کاش همان دیشب، وقتی از خانه‌اش آمده بودم بیرون، گورم را گم می‌کردم و یک‌راست می‌رفتم شمال، یا می‌آمدم خانه، وسایلم را جمع می‌کردم و یک هفته یا دو هفته‌ای، هر چه‌قدر که می‌شد، از این‌جا می‌رفتم. فرقی نمی‌کرد کجا، فقط می‌رفتم. شمال یا جنوبش فرقی نمی‌کرد. بعد فکر کردم حالا هم دیر نشده. بلند شوم، ساکم را ببندم و بزنم بیرون و همه‌چیز را هم بسپارم به سهراب و گل‌مریم. اگر همان موقع راه می‌افتادم، ساعت دوازده یا یک نمک‌آبرود بودم. تا فردا صبح هتل ونوس می‌ماندم و بعدش هم، خبر مرگم، می‌رفتم یک جای دیگر. خیره شده بودم به سقف که پارسِ سگ آقای خاقانی را شنیدم. یک‌آن با خودم گفتم بلند شوم و تا آقای خاقانی نزده بیرون، خودم را برسانم به او و مثل آن وقت‌ها بزنیم به کوه و تا چشمه‌ی نزدیک کافه کسرا بالا برویم. سرم را از روی بالش بلند کردم. خواستم بلند شوم که فکر کردم شاید برگشته و حالا دارد یک‌راست می‌رود سر میز صبحانه. گوش‌هایم را تیز کردم. کمی بعد پارس سگ قطع شد. دوباره به ساعت نگاه کردم و چشمم به گوشی موبایلم افتاد.»

«دوباره پارسِ سگ را شنیدم. شک نداشتم آقای خاقانی توی حیاط است. شاید داشت صبحانه‌اش را سر میزِ آهنی نزدیکِ استخرشان می‌خورد، کنار زنش. گفتم: «خیلی چیزهای دیگه رو هم به‌ت نگفته‌م. به‌ت نگفته‌م که خیلی وقت‌ها به‌ش فکر می‌کردم. وقتی باهاش بودم، باعث می‌شد فکر کنم به‌جز اون دیگه هیچی تو این دنیا برام اهمیت نداره. باورت می‌شه؟ تازه، چیزی که اصلاً نمی‌دونی اینه که تو همون رستوران، درست همون میز نزدیک دیوار، همون که تو عاشقش بودی، به‌م گفت حاضره زنم بشه. به‌م گفت حاضره قید هر چیزی رو تو این دنیا به خاطر من بزنه.»
حرفی نزد. یک لحظه فکر کردم گوشی را گذاشته. گفتم: «الو!»
هیچ صدایی نشنیدم، حتی نفس‌هایش را. گفتم: «رعنا!»
«دیشب هم به اون فکر می‌کردی؟»
«وقتی از خونه‌تون اومدم بیرون، تموم مدت داشتم به‌ش فکر می‌کردم. تموم مدت داشتم به اون موجود کوچولو فکر می‌کردم که با تموم ذرات وجودش عاشقم بود.»
«پس چرا با همون ازدواج نکردی؟»
«نمی‌دونم. خبر مرگم نمی‌دونم.»
چیزی نگفت. مدتی، بی‌هیچ حرفی، گوشی‌ها دست‌مان بود.»

«به صدای بلند گفتم: «سهراب!»
انگار توی خواب‌وبیداری گریه‌ی کسی را هم شنیده بودم. بلند شدم لب تخت نشستم. هوا هنوز کاملاً روشن نشده بود. تمام بدنم خیس عرق بود. چشمم به حلقه‌ی طلا روی زمین افتاد. انگار ساعت‌ها از آن تلفن می‌گذشت. باز سهراب را صدا زدم و درد خفیفی توی گلویم حس کردم. گوش تیز کردم. هیچ صدایی نمی‌آمد، نه صدای گریه، نه صدای دیگری. بلند شدم رفتم توی سالن. گیج‌ومنگ اطراف را نگاه کردم. احساس ضعف می‌کردم. رفتم توی آشپزخانه. وقتی داشتم لیوان آبی سر می‌کشیدم، چشمم به لپ تاپ افتاد که روی میز ناهارخوری روشن مانده بود. لیوان را گذاشتم روی پیشخان و رفتم لپ‌تاپ را بستم. خواستم همان‌جا بنشینم روی صندلی که ناله‌ای شنیدم. از بیرون بود، از حیاط. رفتم کنار پنجره و پرده را پس زدم. چشمم به سهراب افتاد که ژاکت پشمی تنش بود و داشت می‌رفت سمت در. خواستم پنجره را باز کنم، اما دستگیره‌ی کوفتی‌اش تکان نمی‌خورد. محکم زدم به شیشه. سهراب همان‌طور داشت می‌رفت. داد زدم: «سهراب!» دستگیره را با هر دو دست گرفتم و سعی کردم بکشمش پایین. صدایی کرد و بالاخره باز شد.»

خلاصهٔ رمان چهره‌ی پنهان عشق‌:

کتاب چهره‌ی پنهان عشق داستان جوانی پولدار به نام «پیام» است. پیام مدیر یک شرکت تجهیزات کامپیوتری است که پس از ترک پیش از موعد یک مهمانی تصمیم می‌گیرد نامزدی‌اش با نامزدش «رعنا» را برهم بزند. او با خودش فکر می‌کند که این نامزدی از اول هم اشتباه بوده و حالا باید به آن خاتمه بدهد. طی تماس تلفنی با رعنا این خبر را به او می‌دهد و تصمیم می‌گیرد چند روزی به شمال کشور سفر کند اما قبل از این‌که دست به هر کاری بزند سروصدای مستخدم‌های خانه‌اش «گل‌مریم» و «سهراب» بلند می‌شود. گل مریم ادعا می‌کند که شوهرش سهراب بدون اطلاع او زن دومی اختیار کرده است اما سهراب به هیچ‌وجه زیربارِ این حرف نمی‌رود. هنوز سروصدای آن دو ادامه دارد که زنگ در به صدا در می‌آید و مأموران انتظامی با حکم تفتیش به خانه می‌ریزند و تمام وسایل خانه را جست‌وجو و شروع به بازپرسی از همه می‌کنند و در جواب اعتراض‌های پیام فقط او را از اتاق بیرون می‌کنند و تنها می‌گویند که به آن‌ها گزارش شده در این خانه قاچاق مواد مخدر انجام می‌شود. پیام هر چه با مأموران بحث می‌کند بی‌فایده است، او کلافه و آزرده دور خود می‌چرخد تا بلکه از نتیجهٔ تفتیش مطلع شود اما پس از مدتی متوجه می‌شود که مأموران با وسایل او یعنی جعبه‌های نوت‌بوک و مانیتور و محتویات درون‌شان غیب‌شان زده است.

اگر از خواندن کتاب چهره‌ی پنهان عشق لذت بردید، از مطالعۀ کتاب‌های زیر نیز لذت خواهید برد:

• کتاب رُژ قرمز اثر دیگری از سیامک گلشیری نویسنده و مترجم ایرانی است. این رمان بیست و دو داستان کوتاه دارد و او در داستان‌هایش از دیدار اتفاقی، همکلامی با یک رانندهٔ تاکسی در دل شب و زندگی‌های در حال فروپاشی می‌گوید و با روایت‌های جذاب و خواندنی‌اش بار دیگر خواننده را به دنیای قصه‌های متفاوتش می‌کشاند.

• کتاب آخرین رؤیای فروغ رمان دیگری از سیامک گلشیری نویسندهٔ ایرانی است. داستان این رمان دربارهٔ زن میانسالی به نام فروغ است که حال جسمی مساعدی ندارد و دچار فراموشی شده است. کل خانواده‌اش قرار است در ویلایی دور هم جمع شوند تا شرایط را بررسی کنند که متوجهٔ رازهایی می‌شوند که مادرشان سال‌ها از فرزندانش پنهان کرده است.

دربارۀ سیامک گلشیری‌: نویسنده و مترجم

چهره‌ی پنهان عشق

سیامک گلشیری در سال 1347 در اصفهان به دنیا آمد. او نویسنده و مترجم ایرانی، پسر احمد گلشیری و برادرزادهٔ هوشنگ گلشیری است که هر دو در زمینهٔ ترجمه فعالیت داشتند، بنابراین می‌توان این‌طور گفت که او در یک خانوادهٔ فرهنگی متولد شد. دوران کودکی‌اش را در اصفهان سپری کرد و به‌خاطر تغییر شغل پدرش زمانی که شش ساله بود به همراه با خانواده به تهران آمد. بعد از انقلاب در سال 1359 به اصفهان بازگشت و در اواخر دورهٔ دبیرستان به سراغ فعالیت‌های نمایشی رفت. پس از دبیرستان شروع به آموختن زبان آلمانی کرد و در سال 1369 تصمیم گرفت در رشتهٔ‌ زبان آلمانی به تحصیل بپردازد و در همین راستا به ادبیات علاقه‌مند شد. او مدرک کارشناسی و کارشناسی ارشدش را در رشتهٔ زبان آلمانی اخذ کرد و از سال 1370 فعالیت ادبی خود را شروع کرد. اولین اثرش داستانی کوتاه با نام «یک شب، دیروقت» بود که در سال 1373 در مجلهٔ آدینه منتشر شد. داستان‌هایش تاکنون در مجلات و روزنامه‌های مختلفی از جمله «گردون»، «دوران»، «کارنامه»، «زنان» و «کلک» منتشر شده است. از این نویسنده تاکنون بیش از بیست رمان منتشر شده است و آثارش برندهٔ جوایز ادبی زیادی از جمله جایزهٔ مهرگان ادب و جایزهٔ یلدا شده است.

نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی