

انتشارات تیرگان منتشر کرد:
کتاب و داستان اتاق معلق، ماجرای مردیست به نام آرمان که به ناچار در یک اتاق زندگی میکند در حالیکه تمام هویت خود را فراموش کرده است اما گاهی هم که حافظهاش به یاریش میرسد تنها توهمی از پیرامون خود و گذشتهاش را میبیند. تمام کتاب در محیط بسته و نسبتا تاریک اتاق، اتفاق میافتد و جریاناتی که برای آرمان پیش میآید همگی نشانهای از جنس معنای زندگی را با خود به همراه دارد.
دلم میخواست از خوشحالی و ذوق فریاد بزنم؛ امّا سرخی و درخشش گل سرخ که بر بالای نور بیکران و طلایی پاهای او، زیبایی اغوا کنندهای را در پیش چشمان من رقم زده بود، من را به سکوت وامیداشت. از جایم جُم نمیخوردم، نفس نمیکشیدم و حتی پلک هم نمیزدم تا مبادا با کوچکترین حرکتی یا نفسی هر اندازه هم کوتاه، آن زیبایی به دست آمده را با اندک خطایی، نابود کنم.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
معرفی کتاب اتاق معلق اثر علی ابراهیم کافوری
چرا باید رمان اتاق معلق را بخوانیم؟
جملات درخشانی از کتاب اتاق معلق:
«دستم را گرفت و من مثل همیشه با اوّلین حرکت او فریاد زدم. دلم نمیخواست بلند شوم. تمام هستیام، افکارم، بودنم و وجودم با هر حرکتش نابود میشد و او کمترین اهمیتی به آنها نمیداد. اتاق تنهایی من، شامل دو سه قسمت بیشتر نمیشد. یکی از مهمترین آنها، تختی بود که در کنار اتاق و در سمت راست خودم قرار داشت. تختی که هیچوقت دوست نداشتم به جز مواقعی که از خستگی رو به نابودی بودم، بر روی آن دراز بکشم. دوست داشتم بنشینم و به احترام تنهایی عزیزم، محترمانه به نقطهها و لکههای سیاه روی دیوار خیره شوم. وارد آن دنیای دگرگون شوم و از بودن کاستیهای بدنم زجر نکشم. حالا با یک تکان دیگر، دوباره فریاد من بلند شد. صداهایی همانند جیغ و فریادهایی مبهم دوباره در سرم پیچید. هر دو بازوی سیاهش را به دورم و به زیر بازوهایم حلقه کرد. با درد و زجر فراوان بالأخره از زمین بلند شدم. کمی خسته و خمیده در کنارش تکیه کردم. تکیه کردم به هیکل قوی؛ ولی در عین حال نرمش. تنها دو سه قدم بیشتر لزومی نداشت تا بتوانم بر روی توالت بنشینم. همان توالت اتاق هم، قسمت دیگری از آن فضای بسته در بین چهاردیواری زندگی من بود که هر بار او به سراغم میآمد، دستِ کم یک بار باید بر روی آن مینشستم.»
«نگاهم به همان سطح صاف سیاه و ساده بود که باز از گوشهی همان چهرهی مبهم و تاریکش، یک قطره با نوری ویرانکننده و سوزناک، چشمانم را روشن کرد. آنقدر درخشان بود که چشمانم را گاهی میبستم؛ ولی باز هم از پشت پلکانم، نور سفید و بیکرانش، به درونم نفوذ پیدا میکرد و مرا به یاد روزهای روشن و زیبای باغ رؤیاهایم میانداخت. همان باغی که لحظهشماری میکردم تا که او از پیش من برود و من خودم را در گلستانهای بیکران آن، گم کنم؛ امّا سیاهپوش آن روز دستبردار نبود. بالأخره بعد از آن همه شانه زدن بر کلهام، بلند شد و بعد از رفتنش، صدای باز شدن درب اتاق تا نیمه به گوشم رسید. اوّلش گمان کردم از دستش راحت شدم؛ ولی چشمانم را که تنگ کردم، دیدم که تشت بزرگی را آرام آرام از لای درب اتاق به داخل میکشید. کارم هنوز تمام نشده بود. شکنجههای آن روز، با همان کار نفرتانگیز ادامه داشت. وقت حمام کردن با آن دستمال خیس و لزج بود. از آخرین باری که زیر دوش رفته بودم، چیزی جز صداهای جیغ و فریادی که نمیدانستم، از سمت من بود یا او، به یادم نمیآمد. حالا با آن لگن پر از آب و کف و آن دستمال گند و خیس که همه جای بدنم را کثیف میکرد، نمیشد کنار آمد. هر چند که او هم دستبردار نبود. دو سه باری، این حمام جانسوز را در اتاق دو تحمل کرده بودم.»
خلاصهٔ رمان اتاق معلق:
اگر از خواندن کتاب اتاق معلق لذت بردید، از مطالعۀ کتابهای زیر نیز لذت خواهید برد:
• کتاب فرنگیس مُرده است اثر مسعود کریمخانی جامعهشناس و نویسندهٔ معاصر است. او در این کتاب داستان و زندگینامه را در هم آمیخته و از خاطرات یک باستانشناس ایرانی ساکن آلمان میگوید که بهخاطر مرگ فرنگیس، به یاد خاطراتش در ایران میافتد و از غم فقدان میگوید.
• کتاب ایرانیتر اثر نهال تجدد نویسندهٔ و پژوهشگر ایرانی-فرانسوی است. او که همسر ژانکلود کاریر فیلمنامهنویس مشهور فرانسوی بود، از دو فرهنگ ایرانی و فرانسوی میگوید و این کتاب را به دلیل بیماری همسرش بهفوریت و ضرور نوشت تا از خاطرات خودش و همسرش و تجربیاتشان بگوید.
دربارۀ علی ابراهیم کافوری: نویسندهٔ ایرانی
شاید بپسندید














از این نویسنده













