

انتشارات ارس منتشر کرد:
رساله پس از خطبه این گونه آغاز می شود: دوستی از سهروردی می پرسد: آیا مرغان زبان یکدیگر می دانند؟ او پاسخ مثبت می دهد. در پاسخ پرسش دوم که از کجا می دانی؟ پاسخ م یدهد که او در ابتدای خلقت صورت باز داشته و در آن حالت با دیگر بازها سخن می گفته و سخنان یکدیگر را می فهمیده اند. پرسش سوم دوست این است که پس چگونه الآن به این مقام رسیده ای؟ رساله شرح حال باز در قوس نزول است. باز به دام صیاد اسیر می شود و از ولایت خود به ولایتی دیگر برده می شود، چشمانش دوخته و چهار بند بر او می نهند و ده کس بر او موکل می کنند چنان که «آشیان خویش و آن ولایت و هر چه معلوم بود فراموش کردم و می پنداشتم که من پیوسته خود چنین بوده ام.» چون مدتی گذشت به تدریج چشم های او را باز می کنند. باز آرزوی رهایی و پرواز و بازگشت به ولایت خود دارد. تا بعد از مدتی از غفلت موکلان استفاده کرده و با بند لنگان به صحرا می گریزد. در صحرا با شخصی که محاسن و رویش سرخ بود مواجه می شود. او خود را اولین فرزند آفرینش معرفی می کند: عقل سرخ! پیری نورانی است که در چاه سیاه رنگش به سرخی گرائیده همچون شفق اول شام یا آخر صبح. «گفتم ای پیر از کجا می آئی؟ گفت: از پس کوه قاف که مقام من آنجاست و آشیان تو نیز آن جایگاه بود، اما تو فراموش کرده ای. گفتم [در] این جایگه چه می کردی؟ گفت: من سیاحم، پیوسته گرد جهان گردم و عجایب ها بینم. گفتم از عجایب ها در جهان چه دیدی؟ گفت: هفت چیز: اول کوه قاف که ولایت ماست، دوم گوهر شب افروز، سیم درخت طوبی، چهارم دوازده کارگاه، پنجم زره داوودی، ششم تیغ بلارک، هفتم چشمه زندگانی. گفتم مرا از این حکایتی کن.» باقیمانده ی رساله شرح این عجایب هفت گانه است.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده













