30بوک
کتاب عمومی
ادبیات
رمان خارجی
هیچکس اینجا حقیقت را نمی گوید

هیچکس اینجا حقیقت را نمی گوید

(1)
نویسنده:

2,590,000ریال

2,331,000 ریال

دفعات مشاهده کتاب
456

علاقه مندان به این کتاب
9

می‌خواهند کتاب را بخوانند
2

کسانی که پیشنهاد می کنند
1

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب هیچکس اینجا حقیقت را نمی گوید

انتشارات نون منتشر کرد:
به استنهوپ، محله‌ای امن و خانوادگی خوش آمدید. ویلیام وولر در ظاهر مرد خانواده است اما در باطن درگیر یک رابطه است؛ رابطه‌ای که امروزبعدازظهر در متلی در جاده به طرز وحشتناکی به پایان رسید. بنابراین وقتی ویلیام فروپاشیده و خشمگین به خانه خود باز می‌گردد و دختر نه ساله‌ی دردسرسازش، ایوری، را می‌بیند که بی‌خبر از مدرسه به خانه بازگشته، کنترلش را از دست می‌دهد. ساعاتی بعد خانواده ایوری اعلام می‌کنند که او ناپدید شده است.
ناگهان حس امنیت در استنهوپ ناپدید می‌شود. ویلیام تنها کسی نیست که در این محله دروغش را مخفی می‌کند. سر و کله شاهدانی با اطلاعاتی که ممکن است درست باشند یا نباشند پیدا می‌شود و همسایگان ایوری لحظه به لحظه عنان گسیخته‌تر می‌شوند.
چه کسی ایوری وولر را ربوده؟
هیچ چیز شما را برای فهمیدن حقیقت آماده نمی‌کند.
فروشگاه اینترنتی 30بوک

نقد و بررسی تخصصی نقد و بررسی تخصصی

معرفی کتاب هیچکس اینجا حقیقت را نمی‌گوید اثر شاری لاپنا

امتیاز در گودریدز: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆

هیچکس اینجا حقیقت را نمی‌گوید از سایت گودریدز امتیاز 3.8 از 5 را دریافت کرده است.

امتیاز در آمازون: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆

هیچکس اینجا حقیقت را نمی‌گوید از سایت آمازون امتیاز 4.2 از 5 را دریافت کرده است.

جوایزی که رمان هیچکس اینجا حقیقت را نمی‌گوید از آن خود کرده است:

• برندۀ جایزۀ بهترین رمان تریلر و معمایی گودریدز در سال 2023

معرفی رمان هیچکس اینجا حقیقت را نمی‌گوید:

هیچ‌کس اینجا حقیقت را نمی‌گوید هشتمین رمان شاری لاپنا نویسندهٔ کانادایی است که برای نوشتن رمان‌های جنایی و رمانِ جذابِ «زوج همسایه» به شهرت رسید. رمانِ هیچکس اینجا حقیقت را نمی‌گوید در سال 2023 منتشر شد و یک داستان جنایی روانشناختی دربارهٔ گم شدن یک دختر 9 ساله است، دختری که پس از گم‌شدنش دیگران به جای همکاری فقط به دنبال پنهان‌کردن رازهای خودشان هستند و روند پرونده هر لحظه پیچیده‌تر می‌شود. در این شهر و در این داستان گناهکار یا بی‌گناهکار بودن شخصیت‌ها مهم نیست، تنها مسئلهٔ مهم این است که اینجا همه دروغ می‌گویند.

واکنش‌های جهانی به رمان هیچکس اینجا حقیقت را نمی‌گوید:

«داستانی منسجم، هوشمندانه، هیجان‌انگیز و پر از فریب و اسرار خانوادگی. برای تحت‌تأثیر قرار گرفتن آماده شوید!» - اشلی آدرین

«شاری لاپنا متخصص نوشتن کتاب‌های «فقط یک فصل دیگه ازش بخونم» است! کاوشی هراس‌انگیز از بدترین اثرات و پیامدهای گستردهٔ خیانت.» - سارا وان

«من هیچ‌کس اینجا حقیقت را نمی‌گوید را بلعیدم! روند کتاب هیچ‌کجا از ریتم نمی‌افتد. پیچش‌های داستانی‌اش به‌طرز شیطانی‌ای هوشمندانه هستند و نثر کتاب نیز بی‌نظیر است.» - لیزنوجنت

«اعتیادآورترین کتابی که در طول اعصار خوانده‌ام. داستانی بسیار گیرا، مهیج و هوشمندانه و بسیار درخشان.» - لیزا جول، نویسنده

«شاری لاپنا ثابت کرده است که استاد نوشتن داستان‌های هیجان‌انگیز است و آخرین داستان او نیز از این قاعده مستنثی نیست... ممکن است چندین‌بار در طول داستان فکر کنید که آخر آن را حدس زده‌اید، اما مطمئن باشید که اشتباه می‌کنید.» - گلامور

«شاری لاپنا به سرعت در حال تبدیل‌شدن به یک نویسندهٔ بین‌المللی است... به‌نظرم کتاب هیچ‌کس اینجا حقیقت را نمی‌گوید یکی از بهترین کتاب‌های اوست. کتاب با یک اتفاق غیرمنتظره آغاز می‌شود و پیچش‌های داستان حیرت‌انگیز است و حدس‌زدن پایان آن را غیرممکن می‌کند. در این بین، سرنخ‌ها، دروغ‌ها، دسیسه‌ها و شخصیت‌های بسیار جذاب، داستان را خواندنی‌تر می‌کنند.» - گلوب‌ اند میل

«یک محلهٔ امن، یک کودک گمشده و یک سری پدر و مادر که می‌خواهند از بچه‌هایشان محافظت کنند و همسرانی که می‌خواهند از شوهران‌شان محافظت کنند و شخصیت‌های بدجنس و پنهانی که دقیقاً جلوی چشم شما هستند. دوستش داشتم!» - کرایم ریدز

چرا باید رمان هیچکس اینجا حقیقت را نمی‌گوید بخوانیم؟

تعلیق رمانِ هیچکس اینجا حقیقت را نمی‌گوید بسیار واقعی است. لاپنا در این داستان لایه‌هایی از عدم صداقت و خیانت را افشا می‌کند و شخصیت‌های نه‌چندان دلسوز داستانش را به پیش می‌برند. حقیقت در قلب این داستان پنهان است، اما هیچ‌کس نیز کمکی به افشای آن می‌کند. اگر به داستان‌های معمایی و جنایی علاقه‌ دارید، خواندن جدیدترین اثر شاری لاپنا را از دست ندهید.

جملات درخشانی از کتاب هیچکس اینجا حقیقت را نمی‌گوید:

«ویلیام در سکوت نورا را به سمت ماشین پارک‌شده‌اش در بخش پشتی متل مشایعت می‌کند. آن‌ها هیچ‌وقت ماشینشان را جلوی متل پارک نمی‌کنند، چون ممکن است شناسایی شوند. هیچ‌وقت کسی متوجه نمی‌شود که آن‌ها اینجا بوده‌اند، دست‌کم به خودشان این‌طور می‌گویند. در طول این چند ماهی که ارتباطشان به‌آهستگی شعله‌ور شد، هربار این را به خود گفته بودند. اما حالا ناگهان شعلهٔ ارتباطشان توسط نورا به خاموشی گرویده بود. ویلیام متوجه این تغییر نشده بود. آن‌ها در همان متل همیشگی در حومهٔ شهر، جایی که هیچ‌کس نمی‌شناختشان، یکدیگر را ملاقات کردند. متل در حاشیهٔ بزرگراه اصلی قرار دارد. آن‌ها مجبور بودند محتاط باشند. نمی‌‌شد با یکدیگر داخل خانه قرار بگذارند، چون ظاهراً او می‌خواست اوضاع به همین ترتیب باقی بماند. تا همین نیم‌ساعت پیش ویلیام هنوز مجبور نشده بود که به جدایی فکر کند. حس می‌کند یک نفر فرش را از زیر پایش کشیده و او هنوز نتوانسته است تعادلش را به دست بیاورد. مقابل ماشین او می‌ایستند، ویلیام به طرف او خم می‌شود و او صورتش را برمی‌گرداند. یأس و ناامیدی از درک اینکه او واقعاً قصد جدایی دارد، گریبان ویلیام را می‌گیرد. به‌سرعت می‌چرخد، می‌رود و او را همان‌جا، کلیدبه‌دست، رها می‌‌کند.»

«حالا ویلیام سوار ماشینش در بزرگراه، در مسیر برگشت به استَنهوپ می‌راند. ساعت 3:45 بعدازظهر است. او غمگین‌تر از آن است که به مطبش یا بیمارستان برگردد. مریضی با وقت قبلی هم ندارد. امروز سه‌شنبه است و ویلیام همیشه بعدازظهرش را به او اختصاص می‌داد. بلاتکلیف، تصمیم گرفت که درعوض برای مدت کوتاهی به خانه برود. خانه خالی است. مایکل قرار است سر تمرین بسکتبالش باشد و ایوری هم بعد از مدرسه سرود دارد. همسرش هم قرار است سر کارش باشد. خانه تماماً در اختیار اوست و او برای خودش از نوشیدنی‌ای که حالا بسیار نیازمندش است، خواهد ریخت، بعد پیش از آنکه کسی به خانه بازگردد، آنجا را ترک خواهد کرد. خانهٔ آن‌ها در ابتدای کانات قرار دارد؛ یک خیابان مسکونی طویل و دوست‌داشتنی که به بن‌بست ختم می‌شود. درحالی‌که فکرش هنوز پیش نوراست، با استفاده از دکمهٔ روی آفتابگیر ماشین، در گاراژ را باز می‌کند. داخل می‌رود و دکمهٔ دیگری را می‌فشارد تا در پشت سرش بسته شود. نورا حالا به خانه‌اش رسیده؛ خانهٔ خودش که کمی پایین‌تر، در همین خیابان است. شاید حالا از تصمیمش پشیمان شده باشد، اما ظاهرش نشان نمی‌داد که بخواهد از تصمیمش برگردد. ویلیام با خودش فکر کرد آیا او رابطهٔ دیگری هم داشته؟ هیچ‌وقت این را نپرسیده بود.»

«با خودش آرزو می‌کند که کاش اِرین اینجا بود و خودش این موضوع را حل‌وفصل می‌کرد. ارین در این کار خیلی بهتر از ویلیام عمل می‌کند. درد آشنایی را که از میان چشمانش شروع می‌شود، حس می‌کند، پل بینی‌اش را می‌فشارد و بی‌قرار شروع می‌کند داخل آشپزخانه چرخیدن. وسایل را مرتب می‌کند و چیزها را این‌ور و آن‌ور می‌گذارد. نمی‌خواهد به ایوری نگاه کند چون بی‌احترامی خوابیده در حالت چهرهٔ او خشمگینش می‌کند. یاد پدر خودش می‌افتد: اون نیشخند لعنتی رو از صورتت پاک می‌کنم.
«من توی دردسر افتاده‌م.»
با خودش فکر می‌کند: امروز نه. الان نمی‌تونم بهش رسیدگی کنم. 
می‌پرسد: «واسه چی؟»
حالا به ایوری نگاه می‌کند.
ایوری هم خیره به اوست و دهانش پر است. ویلیام طاقت نمی‌آورد. فوران آشنای خشمش از دخترش را حس می‌کند. ایوری همیشه دردسرساز است و ویلیام دیگر تحملش طاق شده. وقتی خودش بچه بود، اگر بدرفتاری می‌کرد، پدرش کتکش می‌زد و او عبرت می‌گرفت، اما این روزها روش تربیت فرق کرده.»

خلاصهٔ رمان هیچکس اینجا حقیقت را نمی‌گوید‌:

وقتی کودکی ناپدید می‌شود معمولاً تمام اطرافیانش نگران و مضطرب می‌شوند و نهایت تلاش‌شان را می‌کنند که به حل پرونده و پیداشدن کودک کمک کنند، اما اگر کودکی گم شود که همهٔ اطرافیانش از خانواده گرفته تا همسایه‌ها رازی برای پنهان کردن داشته باشند چه اتفاقی می‌افتد؟ آن‌ها احتمالاً به جای همکاری فقط نگران هستند که اسرارشان طی بازجویی فاش نشود. دکتر ویلیام وولر که معشوقه‌اش رهایش کرده، به خانه می‌آید و با ایوری دختر 9 سالهٔ لجباز و بداخلاقش روبه‌رو می‌شود که در آشپزخانه تنهاست درحالی که باید در مدرسه درحال تمرین سُرود باشد. زمانی که ویلیام از ایوری علت خانه بودنش را می‌پرسد و زمانی که ایوری با بدخلقی حاضر نمی‌شود جوابی به او بدهد، با ایوری درگیر می‌شود. او سیلی‌ای بسیار سنگین به‌صورت دخترک می‌کوبد، عذاب وجدان سختی می‌گیرد و برای بدترنشدن اوضاع خانه را ترک می‌کند. چند ساعت بعد، ایوری گُم می‌شود. پلیس بلافاصله شروع به بررسی پرونده می‌کند و برای کسب اطلاعات بیشتر از خانواده و همسایه‌ها بازجویی می‌کرد، اما به‌نظر می‌رسد تمام این صحبت‌ها به جای شفاف‌کردن موقعیت، فقط آن را پیچیده‌تر می‌کنند. چرا ویلیام ساعت‌ها طول می‌کشد تا اعتراف کند که به خانه آمده و قبل از ناپدیدشدن ایوری، او را دیده است؟ چرا یک نفر به صورت ناشناس به پلیس اطلاع می‌دهد که ایوری را دیده که سوار ماشین یک نوجوان شده است؟ چرا برادر صمیمی‌ترین دوست ایوری ظاهراً همین اواخر مدتی را با ایوری در خانهٔ درختی تنها بوده است؟ هر افشاگری‌ای منجر به‌ سوءظن‌ها و معماهای تازه‌ای می‌شود و برخی از مردم محل نیز دست به هر کاری می‌زنند تا تاریک‌ترین اسرار خود را پنهان کنند.

اگر از خواندن کتاب هیچکس اینجا حقیقت را نمی‌گوید لذت بردید، از مطالعۀ کتاب‌های زیر نیز لذت خواهید برد:

• کتاب زوج همسایه اثری خواندنی از شاری لاپنا رمان‌نویس کانادایی است. این رمان داستان زن و شوهری به نام آنه و مارکو است که یک روز نوزاد شش ماهه‌شان را با مانیتور بچه در خانه می‌گذراند و به مهمانی در خانهٔ همسایهٔ مجاور می‌روند. آن‌ها هر نیم ساعت به بچه سر می‌زنند اما وقتی در انتها به خانه بازمی‌گردند خبری از نوزاد نیست.

• کتاب خانواده‌ای نه‌چندان خوشبخت اثر دیگری از شاری لاپنا نویسندهٔ کانادایی است. این کتاب داستانِ یک زوج ثروتمند است که زمانی که قاتلی به سراغشان می‌آید حتی با کمک ثروتشان نیز نمی‌توانند از زندگی‌شان محافظت کنند. این زوج یک شب پس از صرف شام به طرز فجیعی به قتل می‌رسند و حالا تنها سوال اصلی این است که قاتل چه کسی است.

• کتاب پشت درهای بسته اثر بی.ای پاریس نویسندۀ فرانسوی-بریتانیایی است که در سال 2016 منتشر شد. پاریس این رمان را با تأثیر از زندگی مشترک دوستی نوشت که ازدواجش برایش شک‌برانگیز بود. این کتاب داستان دختری به نام گریس است که به‌ظاهر با یک مرد فوق‌العاده ازدواج کرده اما واقعیت چیز دیگری است.

• کتاب دفاع از جیکوب داستانی جنایی- حقوقی اثر ویلیام لندی نویسندهٔ آمریکایی است. نویسنده که پس از این وکیل بود، در این کتاب داستان مردی به نام اندی باربر را تعریف می‌کند که خودش سال‌ها دستیار دادستان منطقه بوده و حالا درگیر پروندهٔ جنایت پسرش می‌شود که پسر دیگری را خونسردانه کشته است.

دربارۀ شاری لاپنا‌: رمان‌نویس کانادایی

هيچکس اينجا حقيقت را نمي‌ گويد

شاری لاپنا در سال 1960 به دنیا آمد. او رمان‌نویس کانادایی است که بیشتر برای نوشتن رمان هیجان‌انگیز و جنایی زوج همسایه در سال 2016 به شهرت رسید. کتاب زوج همسایه هم در کانادا و هم در سطح بین‌المللی بسیار پرفروش شد. لاپنا پیش از شروع حرفۀ نویسندگی، وکیل و معلم بود و اولین رمانش Things Go Flying نام داشت که در سال 2008 منتشر شد و در فهرست نهایی جایزۀ سانبورست قرار گرفت. دومین رمان این نویسنده Happiness Economics بود که در سال 2012 برندۀ جایزۀ استیون لیکوک شد. چهارمین رمانش با عنوان مهمان ناخوانده در سال 2017 منتشر شد.

نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی

نظرات کاربران (1)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

  • تصویر کاربر

    • مهرناز بهروش
    • پاسخ به نظر

    عجب کتابیه با این‌که یه‌خورده داستان شبیه سریال‌های تلویزیونی شده اما نویسنده همه چیز رو خیلی خوب پیش می‌بره و آخرشم هیجان‌زده می‌شید که عکس‌العمل شخصیت‌ها رو ببینید حتما بخونیدش

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی