تاکسی سواری

(0)
نویسنده:

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
1091

علاقه مندان به این کتاب
11

می‌خواهند کتاب را بخوانند
2

کسانی که پیشنهاد می کنند
2

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
1

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب تاکسی سواری

نشر چشمه منتشر کرد:
تاکسی سواری، اولین کتاب سروش صحت 124 داستانک یا میکروفیکشن را شامل می‌شود. این ژانر به خاطر لحظات ناب و ضربه‌های ناگهانی‌ای که در دل خود دارد به (داستان ناگهان) نیز معروف است. داستانک‌های این مجموعه نیز به واسطه همین خصوصیت گاهی همان حسی را به خواننده منتقل می‌کنند که موقع خواندن قطعه‌ای هایکو به او دست می‌دهد.
فروشگاه اینترنتی 30بوک

نقد و بررسی تخصصی نقد و بررسی تخصصی

معرفی مجموعه داستانِ تاکسی ‌سواری اثر سروش صحت

تاکسی سواری مجموعه‌ای از داستانک‌های سروش صحت بازیگر، فیلمنامه‌نویس و نویسندهٔ ایرانی است که از دی ماه سال 85، چندین سال متمادی، در روزهای پنجشنبه در روزنامهٔ «اعتماد» به چاپ می‌رسید. پس از توقیف این روزنامه، باقی داستانک‌ها مدتی در روزنامهٔ «شرق» شدند. آخرین داستانک نیز در آبان سال 1401 منتشر شد. این داستانک‌ها نمود و بازتابی از حال اجتماع و حالِ خود نویسنده است. حجم داستانک‌هایی که در روزنامه‌های «اعتماد» و «شرق» منتشر شد بسیار زیاد است اما تنها 124 داستانک به انتخاب نویسنده در این کتاب منتشر شده است. تاکسی سواری اولین کتاب سروش صحت است.

چرا باید کتاب تاکسی سواری را بخوانیم؟

سروش صحت یکی از هنرمندان خاص ایرانی است که توانست با برنامهٔ کتاب باز بسیاری را به کتاب خواندن و کتابخوانی علاقه‌مند کند. اگر به داستان‌های کوتاه ایرانی علاقه دارید، خواندن این کتاب را از دست ندهید.

نمونه‌‌‌ای از داستانک‌های کتاب تاکسی سواری:

«پنجشنبه 14 اردیبهشت 1391
مرد سی سی و پنج‌ساله‌‌ای جلو نشسته بود و داشت با موبایلش با کسی که آن طرف خط بود دعوا می‌کرد. «من نگفتم... آره... ولی اون‌جوری نگفتم... تو آدم رو مجبور می‌کنی... دفعه‌ی اول که نبود... مخصوصاً این کار رو می‌کنی... نه، دفعه‌ی پیش هم به تو گفتم... تقصیر خودته... آره گفتم، ولی بعد از این‌که تو گفتی... معلومه، باز هم می‌گم... هر کاری می‌خوای بکن...ااا؟! من هم بلدم... هر کارید لم بخواد... به درک... باز هم می‌گم به درک، به درک، به درک.» مرد تلفن را قطع کرد و شیشه را پایین کشید. نسیم خنکی وارد تاکسی شد و به موهای سفید راننده خورد. راننده مسن بود و صورت پرچین‌وچروکی داشت. دو زن عقب نشسته بودند. یکی از آن‌ها لاغر بود و پنجاه‌ساله به نظر می‌رسید و دیگری حدوداً سی‌ساله بود که روی صورتش جای جوش‌های قدیمی مانده بود. هیچ‌کس توی تاکسی حرف نمی‌زد. اواسط اردیبهشت بود، برگ درخت‌ها سبز بود و هوا خیلی خوب بود. راننده رادیو را روشن کرد. مجری گفت «چه روز بهاری قشنگی!»»

«پنجشنبه 29 تیر 1391
جلو نشسته بودم. تاکسی مسافر دیگری نداشت. هوا گرم بود و ترافیک سنگین. راننده حرف نمی‌زد و فقط روبه‌رو را نگاه می‌کرد. به راننده گفتم «می‌شه کولر ماشین‌تون رو روشن کنید؟» راننده گفت «گاز نداره.» دوباره سکوت شد. به راننده گفتم «ضبط هم ندارید؟» راننده گفت «نه.» می‌خواستم سر صحبت را باز کنم. گفتم «یه چیزی ازتون بپرسم؟» راننده گفت «نه.» گفتم‌ «شما چقدر تلخید!» راننده نگاهم کرد. مردی بود حدوداً شصت‌ساله با صورتی آفتاب‌سوخته و دستانی آفتاب‌سوخته‌تر که پیشانی بلندش عرق کرده بود. چشم‌هایش مشکی بود و زیر چشم‌هایش پف کرده بود. دماغش شکسته بود و چانه‌اش چال بزرگی داشت. راننده گفت «چی می‌گی، بچه؟» گفتم «هیچی... ببخشید.» و دیگر حرفی نزدم. فقط زیرچشمی نگاهش کردم و فکر کردم لابد با زنش دعوایش شده. شاید هم اصلاً زن نداشت، شاید هیچ‌کس را نداشت، شاید هم مردی بود حدوداً شصت‌ساله، آفتاب‌سوخته و عرق‌کرده با چشم‌های مشکی و پف‌کرده و دماغی شکسته و چانه‌ای چال‌دار که آن روز بدون هیچ دلیلی بی‌حوصله بود... بدون هیچ دلیلی.»

«پنجشنبه 2 آذر 1391
راننده پیر بود ولی از شانه‌های قطورش معلوم بود که در جوانی ورزش می‌کرده. من جلو نشسته بودم و بیرون را نگاه می‌کردم. زنی با مرد مسنی که بیمار به نظر می‌رسید کنار خیابان ایستاده بود. احتمالاً از درمانگاهی که همان جا بود بیرون آمده بودند. زن برای ماشین‌هایی که رد می‌شدند دست تکان می‌داد، ولی هیچ ماشینی نمی‌ایستاد؛ شاید چون راننده‌ها می‌‌دانستند که سوار و پیاده‌کردن این پیرمردِ مریض کار آسانی نیست. چهره‌ی زن مشخص نبود و نمی‌توانستم بفهمم چندساله است، اما از مرد جوان‌تر به نظر می‌رسید. راننده جلوی پای‌شان ایستاد. زن درِ عقب را باز کرد و پیرمرد بیمار به‌سختی با کمک زن سوار شد. وقتی زن روی صندلی آرام گرفت نفس‌نفس‌زنان گفت «خدا پدرومادرت رو بیامرزه... هیچکی واینمیستاد.» راننده از آینه به زن نگاه کرد و خشکش زد. برگشتم و دیدم که زن هم خشکش زده. رنگ از صورت هر دو پریده بود. دست‌های راننده روی فرمان می‌لرزید. زن گفت «نگه دار... پیاده می‌شیم.» راننده با صدایی که از ته چاه در می‌آمد گفت «می‌رسونم‌تون.» زن گفت‌ «نگه دار... نگه دار.» راننده ایستاد و زن با چنان سرعتی خودش و شوهرش را از ماشین بیرون کشید که ترسیدم بلایی سرشان بیاید. راننده با صورت سنگ‌شده‌اش راه افتاد. از راننده پرسیدم «خوبید؟» راننده جواب نداد و رفت.»

دربارهٔ کتاب تاکسی سواری‌:

سروش صحت این داستانک‌ها را بدون این‌که در دام کلیشه بیفتد، تعریف کرده است و خواننده را مستقیماً به دل داستان می‌کشاند و با نقطهٔ اوج روایتش روبه‌رو می‌کند و ذهن خواننده را به تأمل می‌کشاند. در این کتاب شما همراه راوی در یک تاکسی می‌نشینید و در هر صفحه داستانی از مسافران مختلف این کتاب می‌خوانید. طی این مسیر هر بار مسافران جدید، رانندگان جدید و اتفاقات جدیدی منتشر شما است. از دعوای زن و شوهری راننده تاکسی گرفته تا زلزله‌ای که آن روز آمده،‌ از موضوع مرگ مارادونا تا مهاجرت اجباری جوانان، از خبر قتل یا خودکشی صفحه حوادث روزنامه قم‌های کوچک و بزرگ و حتی عشق‌های نوجوانی و جوانی؛ همه چیز در داستانک‌‌های کتاب تاکسی سواری پیدا می‌شود.

بخشی از فهرست داستانک‌های کتاب تاکسی سواری

• راه‌بندان
• کوتاه‌ترین داستان جهان
• ما کدام طرف‌ایم؟
• یک روز خوب بهاری
• گردوغبار
• روزها
• بی‌حوصله
• آیا عکس‌ها را دیده‌اید؟
• صبح یک روز پنجشنبه
• ابر و امیرخسرو دهلوی
• زندگی
• عاشقانه
• سه مرد و یک قناری
• رنده‌ کردن پیاز
• دندان شکسته
• آیا می‌رسم؟
• آشنای قدیمی
• تکرار
• اشک و باران

اگر از خواندن کتاب تاکسی سواری لذت بردید، از مطالعۀ کتاب‌های زیر نیز لذت خواهید برد:

• کتاب طعم گس خرمالو مجموعه‌ای از پنج داستان کوتاه اثر زویا پیرزاد نویسندهٔ معاصر ایرانی است. این داستان‌ها دربارهٔ زنان مختلف اجتماع است و نویسنده داستان زندگی روزمره و دغدغه‌های این زنان را در بافت جامعه و فرهنگ ایرانی می‌گوید. این کتاب تاکنون به زبان‌های فرانسوی، لهستانی، گرجی، ژاپنی و اسلوونیایی ترجمه شده است.

دربارۀ سروش صحت‌: بازیگر و فیلم‌نامه‌نویس

تاکسي سواري

سروش صحت بازیگر، فیلم‌نامه‌نویس، کارگردان و طنزپرداز سینما و تلویزیون در 1344 به دنیا آمد. او در سال 1398 برندهٔ جایزهٔ «سیمرغ سیمین» بهترین کارگردانی برای فیلم «جهان با من برقص» در سی‌وهفتمین جشنوارهٔ جهانی فیلم فجر شد. او مدرک کاردانی‌اش را در رشتهٔ رادیولوژی اخذ کرده و مدرک کارشناسی‌اش را در رشتهٔ شیمی کاربردی و سپس تحصیلات خود را در رشتهٔ آلودگی و حفاظت محیط زیست دریا ادامه داد. او با مجموعهٔ «جُنگ 77» به کارگردانی مهران مدیری در سال 1377 پا به عرصهٔ هنر گذاشت و در همین برنامه به شهرت رسید و هم‌زمان در همان برنامه نویسندگی را در کنار بازیگری تجربه کرد. اولین فیلم سینمایی او «شراره» به کارگردانی سیامک شایقی بود که در سال 1378 در آن به ایفای نقش پرداخت. او مجری برنامهٔ «کتاب باز» بود که با محوریت ترویج فرهنگ مطالعه و کتاب‌خوانی از شبکهٔ نسیم پخش شد و توانست با طرح مسائل گوناگون و ارجاع آن به امر دانش‌افزایی به کتب مختلف، در این حوزه سهم به‌سزایی ایفا کند. همسر او سارا سالار نویسندهٔ رمان «احتمالاً گم شده‌ام» است که برندهٔ جایزهٔ «هوشنگ گلشیری» شد.

نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی

نظرات کاربران (1)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

  • تصویر کاربر

    • محمد شاهیجانی
    • پاسخ به نظر

    با تمام احترامی که برای آقای صحت قائلم و می دانم که هنرمند قابلی است اما در داستان نویسی بسیار ضعیف کار کرده و این کتاب را پیشنهاد نمی دهم. علت فروش این کتاب به خاطر چهره ی سلبریتی و ناشر معروف بوده وگرنه از لحاظ ادبی این کتاب بسیار ضعیف است.

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی