نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات گمان منتشر کرد:
جنگ که شد خیلیها به سیلویا گفتند به ایالات متحده برگردد، اما او نمیخواست آدرین و دوستان دیگرش را ترک کند یا درِ شکسپیر و شرکا را ببندد. «او توانست کتابفروشی را سرپا نگه دارد تا اینکه روزی از روزهای سال ۱۹۴۱ افسری آلمانی از راه رسید تا نسخهای از فینیگانز ویک را که پشت ویترین دیده بود بخرد و وقتی سیلویا از فروش آن سر باز زد تهدیدش کرد که تمام اموالش را مصادره میکند. سیلویا و دوستانش در عرض چند ساعت تمام اسباب مغازه را به طبقهی بالا بردند و روی اسم مغازه را رنگ زدند. شکسپیر و شرکا دیگر وجود خارجی نداشت.»
شکسپیر و شرکا هرگز بازگشایی نشد. سیلویا شش ماه را در اردوگاه گذراند. بعد از آزادی خیلیها کوشیدند قانعش کنند کتابفروشی را دوباره باز کند اما او دیگر دل و دماغ این کار را نداشت. خوشبختانه به جایش تصمیم گرفت این کتاب را بنویسد، بهترین یادوارهای که میشد از زندگی او بیرون کشید.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شکسپیر و شرکا از سایت گودریدز امتیاز ۳.۸ از ۵ را دریافت کرده است.
شکسپیر و شرکا از سایت آمازون امتیاز ۴.۶ از ۵ را دریافت کرده است.
شکسپیر و شرکا در اصل نام یک کتابفروشی انگلیسی زبان بانفوذ در پاریس بود که سیلویا بیچ آن را در سال ۱۹۱۹ تأسیس کرد. در طول دو دههٔ بعد، این کتابفروشی عملاً به خانهای برای نویسندگان این دورهٔ حیاتی تبدیل شد و بیچ در زیرزمین این کتابفروشی اولین رمان جیمز جویس با نام «اولیس» را در سال ۱۹۲۲ منتشر کرد. در این دوره سیلویا بیچ از نزدیک با نویسندگان مهاجر و میهمانان نسل گمشده آشنا شد؛ گرچه نسل گمشده برچسبی بود که او هرگز آن را نپذیرفت. این کتابخانه میزبان نویسندگانی همچون جیمز جویز، ارنست همینگوی، اسکات فیتزجرالد، شروود اندرسون، آندره ژید، گرترود استاین، دی.اچ لارنس و بسیاری افراد بود که یا تا آن موقع معروف بودند یا به زودی معروف میشدند. این فروشگاه در سال ۱۹۴۱ بسته شد. کتاب شکسپیر و شرکا خاطرات و زندگینامهٔ سیلویا بیچ به قلمِ خودش است.
«خاطرات خانم بیچ به معنای واقعی کلمه شاخصی از همهٔ افراد دههٔ بیست است و او واقعاً تمام این آدمها را میشناخت و همه چیز را در موردشان میدانست.» - جانت فلانر، نیویورکر
«زمانی که هیچ ناشری مجموعه داستان اولیس جیمز جویس را برای انتشار نپذیرفت، خانم بیچ آن را در سال ۱۹۲۲ در زیر مغازهاش منتشر کرد... این مغازه دفتر مرکز نویسندگان آمریکایی مقیم خارج و همچنین محل مورد علاقهٔ ژید، والری و دیگر دوستان و مشتریان وفادار سیلویا بیچ بود.» - سنفرانسیسکو کرونوکایل
سیلویا بیچ در این کتاب نگاهی اجمالی به صحنهٔ ادبی پرجنبوجوش پاریس در اوایل قرن بیستم داشته است و خاطراتش از کتابفروشیای که در این شهر تأسیس کرده بود را شرح داده است که تبدیل به پناهگاهی برای نویسندگان مشهور شده بود. او از طریق حکایات شخصی و مشاهدات دقیقش، خواننده را با دورهای پرفراز و نشیب در تاریخ آشنا میکند. او در این کتاب نهتنها روح نسل گمشده را به تصویر کشیده است، بلکه از تبادل فرهنگی و فکریای میگوید که در میان دیوارهای این کتابفروشی رشد کرده بود.
«پدرم، عالیجناب سیلوستر وودبریج بیچ، کشیشِ پِرسبیتِری با دکترای الهیات، هفده سال پیشوای روحانیِ کلیسایِ پِرِسبیتِری اول در پرینستونِ نیوجرسی بود. در مقالهای راجع به خانوادههای جالب آمریکایی در نشریهی مانسی آمده که وودبریجها، خاندانِ مادریِ پدرم، نسلاندرنسل تا دوازده ـ سیزده عقبه روحانی بودهاند. خواهرم هالی، که همیشهی خدا به هر قیمتی میخواهد راست و دروغ ماجرا را معلوم کند، ته تویش را درآورْد و افسوس که حقیقت داستان رو شد. او تعداد کشیشان را تا نُه عدد پایین آورد و ما هم ناچار شدیم با همین تعداد بسازیم. مادر، با نام خانوادگی اوربیسون، مثل اساطیر از چشمه بیرون پریده بود. روایت است که یکی از نیاکان او، کاپیتان جیمز هریس، داشته در حیاط خلوتش گشت میزده که اتفاقی چشمهای پرآب کشف میکند، و همانجا، در الگینی، شهرکی به نام بلفونت میسازد. اسم شهرک ایدهی خانم هریس بود. من شخصاً قصهی مادر را بیشتر میپسندیدم که میگفت روزی لافایِت سرزده به خانهی کاپیتان هریس آمده تا از چشمه جرعهای آب بنوشد.»
«مادر و پدر عاشق فرانسه و فرانسویها بودند، اما چون بهواسطهی کار پدر بیشترْ هموطنانِ خودمان را میدیدیم، فرانسویهای زیادی را نمیشناختیم. پدر با فرانسویها خیلی خوب کنار میآمد؛ به نظرم او در کُنهِ دلش لاتینی بود. زور میزد تا زبانش را یاد بگیرد. شروع کرده بود به آموختن زبان فرانسه از یک عضو پارلمان و خیلی زود توانسته بود بیغلط بخواند و بنویسد، اما طفلک در تلفظ فرانسه هیچ استعدادی نداشت. ما از اتاق بغلی شاهد تقلاهای نمایندهی پارلمان برای یاددادن تلفظ «U» به او بودیم. اول «U» گفتنِ نماینده را میشنیدیم و بعد «OOH»های پدر را که مدام بلندتر میشد، اما بهتر نه. و فردایش باز روز از نو روزی از نو. پاریس به چشمِ مادر خودِ بهشت بود؛ مثل یک تابلوِ امپرسیونیستیِ تمامعیار. از برنامهریزی برای گردهماییهای دانشجویی لذت میبرد ـ کارش در واقع همین بود ـ و نشست و برخاست با هنرمندان را هم دوست داشت. مهمترین اتفاقِ زندگیِ من در سالهای اولِ سکونت در پاریسآشنایی با دوستم، دوستِ عمریام، کارلوتا وِلس بود. لابد فکر میکنید کارلوتا با همچو اسمی باید ایتالیایی باشد، اما راستش اسم او تصادفاً کارلوتا شده بود.»
«روزی با دوستم، آنیس استوکتن، که تاریخ شهر را از بر بود، سوار بر کالسکهی خانوادگیشان، همراهِ سگ پاکوتاهی که خود را بین ما روی صندلی جا کرده بود، از نبردگاهها دیدن کردیم. آنیس برایم از اسبهای هیئت واشنگتن گفت که بین نیمکتهای کلیسای پِرسبیتری اول چرا میکردند و با ملچ و ملوچ کاه میجویدند. آنیس از نسلِ امضاکنندگان اعلامیهی استقلال آمریکا بود و به خانهشان که میرفتی میدیدی پرترهی نیاکانش، بنجامین فرانکلین و سارا بِیچ، آویخته بر دیوار خیرهخیره نگاهت میکنند. بعضی از اعضای کلیسای پدر در گذشته و آیندهی این مملکت نقش مهمی داشتهاند: آقایان گروور کلیولند، جیمز گارفیلد، و وودرو ویلسون. گروه کلیولند مردی دلپذیر و صلحدوست بود. به پرینستون آمده بود تا کنار خانواده در آرامش بازنشسته شود. مادرْ خانم کلیولندِ زیبا را وقتی هر دو نوعروس بودند ملاقات کرده بود. بچهها، دو پسر و دو دختر، رفتاری بسیار دلپسند داشتند که شبیهش را این روزها کمتر میبینی.»
در سال ۱۹۵۶ سیلیویا بیچ خاطراتش دربارهٔ کتابفروشی شکسپیر و شرکا را نوشت. خاطراتی از سالهای بین جنگ که جزئيات زندگی فرهنگی پاریس در آن زمان را نیز شامل میشد. او در این کتاب مشاهدات دست اول خودش دربارهٔ جیمز جویس، اچ.دی لارنس، ارنست همینگوی، عزرا پاوند، تی.اس الیوت، والری لارباد، تورنتون وایلدر، آندره ژید، لئون پل فارگ، جورج آنتیل، رابرت مک آلمون، گرترود استاین، استیون وینست بنت، آلیستر کراولی، هری کراسبی، کارس کراسبی، جان کوین و بسیاری دیگر از نویسندگان را نوشت. گرچه درآمد بیچ در سالهای آخر زندگیاش بسیار کم بود اما او بهخاطر انتشار کتاب «اولیس» و حمایتش از نویسندگان مشتاق دههٔ ۱۹۲۰ مورد تجلیل قرار گرفت. این کتابفروشی در سال ۱۹۴۱ در جریان اشغال پاریس به دست آلمانیها تعطیل شد. بیچ توسط مقامات نازی دستگیر و به مدت ۶ ماه به زندان افتاد. پس از آزادی، او در اواخر جنگ در وضعیت بدی قرار داشت و هرگز نتوانست دوباره این کتابفروشی را باز کند. در ۱۶ ژوئن ۱۹۶۲ او برج مارتلو را در نسدیکاو در دوبلین به عنوان موزه افتتاح کرد و تا زمان مرگش در ۱۹۶۲ در پاریس ماند و در قبرستان پرینستون به خاک سپرده شد. مقالات او در دانشگاه پرینستون آرشیو شدهاند.
جورج ویتمنِ آمریکایی کتابفروشی جدیدی را در سال ۱۹۵۱ در مکانی متفاوت در پاریس افتتاح کرد که ابتدا نام آن را «» گذاشت اما در سال ۱۹۶۴ به افتخار مرحوم سیلویا بیچ نام آن را به «شکسپیر و شرکا» تغییر داد. از زمان مرگ او در سال ۲۰۱۱، دخترش سیلویا ویتمن این کتابفروشی را اداره میکند.
• کتاب روزها در کتابفروشی موریساکی
• کتاب آخرین کتابفروشی لندن
• کتاب کتابفروشی نویسندگان فقید
سیلویا بیچ با نام اصلی نانسی وودبریج بیچ در سال ۱۸۸۷ به دنیا آمد و در سال ۱۹۶۲ درگذشت. او صاحب یک کتابفروشی و ناشر آمریکایی بود که بیشتر عمر خود را در پاریس گذراند و در کتابفروشیاش میزبان چهرههای برجستهٔ مهاجر بین جنگ جهانی اول و دوم بود. او بهخاطر کتابفروشیاش در پاریس با نام «شکسپیر و شرکا» به شهرت رسید؛ جایی که کتاب اولین اثر جیمز جویس در سال ۱۹۹۲ در زیرزمینش منتشر شد و همین باعث شد او بتواند نخسههای اولین کتاب همینگوی «سه داستان و ده شعر» را در سال ۱۹۲۳ نیز منتشر کند و بفروشد. پدربزرگ و مادربزرگ سیلویا مبلغان مذهبی بودند و پدرش نیز کشیش بود. او در جوانی در بالتیمور و نیوجرسی زندگی میکرد. سپس در سال ۱۹۰۱ خانوادهاش پس از انتصاب پدرش به عنوان دستیار کلیسای آمریکایی در پاریس، به فرانسه نقلمکان کردند. بیچ سالهای ۱۹۰۲ تا ۱۹۰۵ را در پاریس گذراند و در سال ۱۹۰۶ زمانی که پدرش مسئولیت کلیسای پروستان را برعهده گرفت به نیوجرسی بازگشت. او چند بار دوباره به اروپا برگشت، ۲ سال در اسپانیا زندگی کرد و برای کمیسیون بالکان صلیب سرخ کار کرد. در سالهای آخر جنگ بزرگ، او برای مطالعهٔ ادبیات معاصر فرانسه دوباره به پاریس برگشت.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.