

نردبان یعقوب
انتشارات برج منتشر کرد:
روایتی مستند، تاریخی و حماسی از وقایع یکصدوبیست سال اخیر تاریخ روسیه، حماسهای که از مسیر سرنوشت یک خاندان میگذرد. تبعیض نژادی، سرکوبهای آغاز قرن بیستم، فساد حکومت تزار، دیکتاتوریای که از دل انقلاب کمونیستها برآمد، اعدام صدها هزار شهروند، پاکسازیها و جنگهای داخلی و جبهههای نبرد جنگ جهانی دوم هیچیک از شش نسل خانوادهی آستسکی را بینصیب نمیگذارد.
اولیتسکایا در این رمان نامههای پدربزرگش را که از آرشیو کا.گ.ب بیرون کشیده شالودهی داستان کرده است؛ و خوانندهی از دل این نامهها و زندگی نوهی او، نورا آستسکی، در سالنهای تئاتر مسکوی دههی هفتاد، به تصویری پر از جزئیات و سرشار از شکستها، عاشقانهها و تقدیر دست خواهد یافت. نورا و یعقوب در داستانهای موازی نشانمان میدهند چقدر از زندگی در مشت ماست، چقدرش را تقدیر تاریخی و شانس و حتی ژن و وراثت میسازد.
تئاتر، اُپرا، موسیقی و تاریخ ادبیات همچون شبکهای از مویرگها در قلب نردبان یعقوب میتپند.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
معرفی کتاب نردبان یعقوب اثر لودمیلا اولیتسکایا
امتیاز در گودریدز: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆
امتیاز در آمازون: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆
جوایزی که کتاب نردبان یعقوب از آن خود کرده است:
معرفی رمان نردبان یعقوب:
واکنشهای جهانی به رمان نردبان یعقوب:
«نورا، طراح صحنه در دههٔ ۱۹۷۰ در مسکو، پس از مرگ مادربزرگش، یک صندوقچه پُر از مکاتبات مادربزرگ و پدربزرگش را پیدا میکند. بنابراین این رمان گسترده اثر نویسندهٔ تحسینشدهٔ روسی است که پیچیدگیهای پشت صحنهها و الگوهای تکراری زندگیهای انسان را نشان میدهد. این کتاب مروری بر یک قرن تاریخ پرفراز و نشیب روسیه و اتحاد جماهیر شوروی است و بسیار برای علاقهمندان به ادبیات روسیه و داستانهای حماسی مناسب است.» - بوکلیست
چرا باید رمان نردبان یعقوب را بخوانیم؟
جملات درخشانی از کتاب نردبان یعقوب:
«یوریک از ساعت هشت بیدار شد و دیگر نخوابید. نورا حوالی ساعت نُه منتظرِ تائيسیا، پرستارِ بچهاش بود. تائیسیا قرار بود برای تزریق واکسن نوزاد بیاید. ساعت یازده شد، اما هنوز خبری از تائيسیا نبود. نورا به حمام رفت تا لباس بشوید. دقایقی طول کشید تا صدای زنگِ در را بشنود. از حمام بیرون جهید که در را باز کند. تائیسیا همینکه از در تو آمد، شروع کرد به ورورکردن. البته او فقط یک پرستار ساده از مرکز مشاورهی کودکان نبود، بلکه حس میکرد رسالتش تربیت مادران بیعقل هم هست! تائیسیا رمزوراز رشد نوزاد را برای مادران جوان توضیح میداد و حکمتهای عمیق زنانه برایشان میگفت. دربارهی مسائل زناشویی مشاوره میداد، در زمینهی برخورد با مادرشوهرها و فامیل شوهر، از جمله اقوام شوهران سابق کارشناس بود. شاد بود، غیبت میکرد، حراف بود و حرف این را پیش آن میبرد. اطمینان داشت این بچهها بدونِ دخالتِ فعال او رشد و پرورش خوبی نخواهند داشت. روش هیچکس دیگری را قبول نداشت؛ شیفتهی روش و حرف خودش بود. همینکه اسم دکتر اسپاک میآمد، تائيسیا از کوره درمیرفت. از میان همهی این تازهمادران، تائيسیا مادران بیشوهری مانند نورا را جور خاصی دوست میداشت؛ مادرانی که بچهی اولشان را بیکمک مادر خودشان بزرگ میکردند. در این میان نورا مادر ایدئال بود. اوبهخاطر ضعفی که پس از زایمان وجودش را گرفته بود، ترجیح میداد توانش را برای زندهماندن حفظ کند، پس در برابر سفارشها و سخنرانیهای تائیسیا مقاومت نمیکرد.»
«پدر در آشپزخانهی بزرگ سیگار میکشید. به تعداد اعضای خانه صندلی چیده بودند. پدر چند دقیقه یک بار بهطرف تلفن آویزان در راهرو میرفت و خبر فوت مادرش را به بستگان میداد. صدای تراژیکش به گوش نورا میرسید. محتوای خبر بی کوچکترین تغییری تکرار میشد: «مامان دیشب فوت کرد، بعداً زمان خاکسپاری رو بهتون خبر میدم...» وقتی که تن میت کاملاً شسته و با حولههای پارهپاره خشک شد، نورا حس کرد جریان باریک و گرمی روی پوستش به راه افتاده است. ناگهان به خودش آمد و دید که یوریک را فراموش کرده است. شیرش داشت بیهوده حرام میشد. خواست روی تخت بنشیند که چند لکه روی ملافه دید. آخرین ترشحات بدن مردهی مادربزرگش. نورا ملافه را پاره و مچاله کرد و انداخت گوشهی اتاق. جای دیگری برای نشستن پیدا کرد، روی صندلی راحتی کنار پنجره. از وقتی نورا به خاطر میآورد، عنوان جدیدی به قفسه اضافه نشده بود. لیوان بزرگ لبپرشدهای را زیر سینهاش گرفت. تندتند شیرش را دوشید. این لیوان را هم از بچگی دیده بود. لیوان تقریباً پر شد. آن را توی سطل خالی کرد. حتی فکر به خانه بردن این سیصد میلی لیتر شیر را هم نکرد. قطرات چکیدهی شیر روی تنش را با لبهی تیشرتش پاک کرد. همهی وسایل خانه در نظرش آغشته به مرگ میآمد.»
تحلیلی بر رمان نردبان یعقوب:
خلاصهٔ رمان نردبان یعقوب:
اگر از خواندن کتاب نردبان یعقوب لذت بردید، از مطالعۀ کتابهای زیر نیز لذت خواهید برد:
• کتاب تدفین پارتی اثر دیگری از لودمیلا اولیتسکایا نویسندهٔ روسی است. آگوست 1991، آپارتمانی بیدروپیکر در نیویورک. آلیک، نقاش روس مهاجر اینجا در حال احتضار است، حواریون او گرد هم آمدهاند، هیچکدام نتوانستهاند آلیک را کنار بگذارند. حالا همهٔ این زنان و مردان مهاجر بر بستر مرگ نقاش محبوب حاضرند، تلویزیون تانکها را در مسکونشان میدهد و این تصویر آناتومی مهاجران را کامل میکند. نویسنده با طنزی عجیب و بیقضاوت با تک تک شخصیتهایش همدردی میکند.
• کتاب چادر سبز بزرگ اثر دیگری از لودمیلا اولیتسکایا نویسندهٔ روسی است. چادر سبز بزرگ داستان زندگی سه دوست است: یک شاعر، یک نوازندهٔ بااستعداد پیانو و یک عکاس شیفتهی ثبت اسرار. این سه که در دههٔ پنجاه میلادی در مسکو با هم آشنا شدهاند، در زمانهای که قهرمانان کشته یا تبعید شدهاند، پا به دوران بزرگسالی میگذارند. در جامعهای غرقِ اختناق، شخصیتهای داستان تلاش میکنند تا با هنر، عشق به ادبیات و کنشگری اجتماعی به نبرد استبداد بروند.
دربارۀ لودمیلا اولیتسکایا: رماننویس و نمایشنامهنویس روسی

شاید بپسندید














از این نویسنده














از این مترجم













