

چقدر خوب سیگار می کشیدم
انتشارات خوب منتشر کرد :
داستانهایی که سامبرا مینویسد کوتاه و کم حجماند. شیوه داستاننویسی او هم همین گونه است، موجز اما صریح. ایده را یک راست روی کاغذ سرازیر میکند و حالا وظیفه خواننده است که سهمش را از این کلام موجز بردارد یا برندارد. این ویژگی در نثر او نیز بازتاب دارد. گویی خواننده رو به رویش نشسته باشد و با هم مشغول گپ و گفت باشند، بدون زبان بازی شبیه آنچه که در زبان زندگی روزمره جریان دارد.
چرا باید سراغ چیزی یا کسی رفت وقتی قرار نیست زندگیمان را دگرگون کند؟ این سوالی است که در طول این دو داستان سامبرا از ما میپرسد. محور اولی ادبیات است و دومی سیگار؛ دو عنصری که فرای سودمندی یا ضررشان مثل لنگری انسان را از ملال و سرخوردگی به چیزی متصل میکند. هر دوی آنها بخشی از تنهایی انسان و فرای مصلحت و زندگی روزمرهاند، خاطرههایی میسازند و یادهایی را تا ابد زنده نگه میدارند. «سیگارها علائم سجاوندی زندگیاند.» میتوان این نکته را درباره ادبیات هم به کار برد سیگار و ادبیات مکثهاییاند که زندگی روزمره را تحملپذیر و شورمندتر میکنند.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
دربارهی کتاب
این کتاب شامل دو داستان مستقل است که از نظر مضمون و لحن، پیوستگی و هماهنگی قابل توجهی دارند. سامبرا در هر دو روایت، با زبانی ساده و روان، به موضوعاتی چون عادت، خاطره، تنهایی، ادبیات و هویت انسانی میپردازد -نه از دریچهی فلسفهی پیچیده، بلکه از تجربهی زیسته و ملموس.
در داستان اول، نویسنده از تجربهی ترک سیگار میگوید؛ اما آنچه روایت را خاص میکند، نه سیگار، بلکه رویارویی با خود در لحظاتیست که عادتها از ما جدا میشوند. سیگار اینجا استعارهایست از توقف، تنفس، مکث؛ چیزی شبیه ویرگول در متن زندگی.
در داستان دوم، الخاندرو زامبرا وارد دنیای ادبیات میشود. او ادبیات را همچون سیگار، عاملی برای اتصال به درون، برای زندهماندن در لحظاتِ خالی از معنا، و حتی ابزاری برای بقا در برابر ملال زندگی روزمره میبیند. هر دو داستان، در نهایت، دربارهی چیزهایی هستند که شاید «ضروری» نباشند، اما برای زنده ماندن کافیاند.
بررسی کتاب و ویژگیهای مثبت
- دو داستان کوتاه با پیوند معنایی قوی
- نثر موجز، روان و بیتکلف
- ترکیب شخصینویسی و ادبیات اجتماعی-فلسفی
- تصویرسازیهای عمیق با کمترین کلمات
- برخورد صمیمی با مخاطب؛ نه نمایش، بلکه گفتوگو
تحسین از کتاب
- آخرین کتاب واقعاً بزرگی که خواندم بدون شک «چقدر خوب سیگار میکشیدم» بود. داستانی ظریف، وهمآلود و در نهایت دلخراش دربارهی عشق جوانی شکستخورده در شیلی، میان گروهی از روشنفکران جوانی که حتی در میان گفتوگوهای شبانهشان دربارهی اهمیت پروست (Proust) بحث میکنند.
- فقط با خواندن تا انتهاست که به روح تسخیرشدهی داستان دست پیدا میکنی. یک شاهکار تمامعیار. خونوت دیاز (Junot Díaz)، نویسندهی زندگی شگفتانگیز و کوتاه اسکار وائو (The Brief Wondrous Life of Oscar Wao)
- سامبرا پیامآور موج جدید داستاننویسی شیلی است. مارسلا والدس (Marcela Valdes)، نشریهی نیشن (The Nation)
- یکی از بزرگترین رویدادهای ادبی سالهای اخیر. آلفونسو کورتینز (Alfonso Cortínez)
- اثری غیرقابل طبقهبندی با زیبایی غیرمعمول… یکی از بهترین رمانهای شیلی در سالهای اخیر. دیوید لاکای (David Lacalle)، مجلهی کپیتال (Capital)
- «چقدر خوب سیگار میکشیدم» یک مینیاتور جذاب است؛ رمانی کوتاه که با وجود اختصارش، حس وسعت و سبکی دارد… کتابی لذتبخش، غافلگیرکننده و هوشمندانه. کامپلیت ریویو (The Complete Review)
- «چقدر خوب سیگار میکشیدم» برندهی جایزهی منتقدان شیلی برای بهترین رمان سال ۲۰۰۶ شد و دلیلش کاملاً روشن است. جاناتان مسینجر (Jonathan Messinger)، نشریهی تایم اوت شیکاگو (Time Out Chicago)
- چیزی که در این کتاب، شگفتانگیز است، فضای میان پایان و آغاز آن است. پیشرویِ رواییای که داستانی واقعی را با بار احساسی و هنری فراتر از صفحات اندکش روایت میکند. بوک اسلات (Bookslut)
- سامبرا، قدرت هنری قابل توجهی را به نمایش میگذارد. رین تاکسی (Rain Taxi)
- اینکه کتابی به این کوچکی بتواند شخصیتهایی تا این حد ملموس خلق کند، واقعاً تحسینبرانگیز است و این همان چیزیست که در نهایت برای یک کتاب حیاتی به شمار میرود. این کتاب باید با حجم کوچک و قدرت زبانیاش تأثیر بگذارد. فونیکس (The Phoenix)
افتخارات کتاب «چقدر خوب سیگار میکشیدم»
- برندهی جایزهی منتقدان شیلی (Premio de la Crítica Chilena) برای بهترین رمان سال: در سال ۲۰۰۶، این کتاب موفق شد عنوان بهترین رمان سال را از سوی منتقدان شیلی دریافت کند، افتخاری که جایگاه الخاندرو زامبرا را بهعنوان یکی از نویسندگان نسل جدید در ادبیات آمریکای لاتین تثبیت کرد.
- ترجمه به بیش از ۱۵ زبان: این کتاب همراه با دیگر آثار کوتاه زامبرا به بیش از ۱۵ زبان زنده دنیا ترجمه شده و در آمریکا، اروپا و آسیا با استقبال روبهرو شده است.
- جایگاه ویژه در موج نوی ادبیات شیلی: از کتاب «چقدر خوب سیگار میکشیدم» و تعدادی دیگر از آثار نویسنده به عنوان آغاز موج نوی ادبیات شیلی در قرن ۲۱ یاد میشود.
این کتاب مناسب چه کسانی است؟
- دوستداران ادبیات مینیمالیستی و معاصر
- علاقهمندان به روایتهای درونی، صادقانه و بیپیرایه
- کسانی که تجربهی ترک عادت یا ترک رابطه را داشتهاند
- کسانی که به ادبیات آمریکای لاتین و نویسندگان شیلیایی علاقهمندند
- مخاطبانی که دنبال کتابی کوتاه اما تأثیرگذار هستند
کتاب مشابه: خداحافظ گاری کوپر
رومن گاری (Romain Gary) ژانر: رمان، فلسفی، اجتماعی، جوانانه
«خداحافظ گاری کوپر» (Adieu Gary Cooper) داستان ترک است، نه فقط ترک یک مکان، بلکه ترک کردن اسطورهها، انتظارها و نقشهایی که جامعه بر دوش ما میگذارد. این رمان از آن کتابهاییست که در بستر ظاهری یک ماجرای جوانانه، مفاهیم عمیقی مثل پوچی، معنا، ارزش، آزادی، و هویت را واکاوی میکند.
رمان دربارهی گروهی از جوانان سرخوردهی غربیست که از دنیای سرمایهداری، جنگ، دروغ و کلیشههای آمریکایی دلزده شدهاند. آنها به کوهستانهای سوئیس پناه آوردهاند تا از دنیای بیرون فاصله بگیرند، دنیایی که دیگر جایی برای صداقت، عشق اصیل یا رویا ندارد.
اما در دل همین عقبنشینی، در دل برف و خلوت و اسکی، لحظاتی از پیوند، خشم، عشق و بازنگری رخ میدهد. شخصیت اصلی داستان، لینی، در تلاش برای فاصله گرفتن از تصویر قهرمان آمریکایی-گاری کوپر (Gary Cooper)-در واقع دارد نسخهای از خودش را که جامعه تحمیل کرده، ترک مینماید.
چرا این کتاب مشابه است؟
همانند «چقدر خوب سیگار میکشیدم» که در ظاهر دربارهی ترک سیگار است اما در لایههای عمیقتر، روایتی از ترک گذشته، تنهایی، وابستگی و معنا ارائه میدهد. «خداحافظ گاری کوپر» نیز دربارهی رها کردن الگوهای ذهنی، کلیشهها و اسطورههای دروغین زندگی معاصر است.
هر دو کتاب، شخصیتهایی را نشان میدهند که در نقطهای از زندگی ایستادهاند و به گذشته، عادتها، نقشها و معناهایی که به آنها تحمیل شدهاند، با نگاهی تردیدآمیز و خسته مینگرند و هر دو اثر، به جای ارائه راهحلهای قاطع، ما را دعوت به تأمل، تجربهی زیسته و نگاه مجدد به خود میکنند.
دربارهی نویسنده
الخاندرو زامبرا، نویسنده، شاعر و استاد ادبیات اهل شیلی است که با آثار کوتاه اما پرمفهومش، به یکی از چهرههای مهم نسل جدید نویسندگان آمریکای لاتین تبدیل شده است. نثر او اغلب بیتکلف، انسانی و همراه با دروننگری محسوب میشود. زامبرا در آثارش مانند درخت خانواده و راهنمایی برای بازگشت به خانه، به موضوعاتی همچون خاطره، هویت، سیاست و نوشتن میپردازد. او بهجای روایتهای بزرگ و تاریخی، از زندگی روزمره و تجربههای فردی برای کشف مفاهیم جهانشمول بهره میبرد.
سخن پایانی
«چقدر خوب سیگار میکشیدم» از آن دست کتابهایی به شمار میرود که با بیادعایی تمام وارد ذهنتان میشود و گوشهای از دلتان را برای همیشه تسخیر میکند. زامبرا نه ادعای روشنفکری دارد، نه داستانپردازی پرزرق و برق. او فقط از چیزی حرف میزند که ما هر روز با آن سر و کار داریم: زندگی. این «زندگی» در قلم او، چیزیست بین ترک یک سیگار، یاد یک دوست، مکثی برای خواندن یک کتاب و مواجهه با خود در سکوت.
در دنیایی که ادبیات اغلب گرفتار شلوغکاریهای زبانی و ساختاری میشود، سامبرا ایستاده است؛ آرام، دقیق و عمیق. او بیآنکه فریاد بزند، ما را به فکر فرو میبرد. بیآنکه پیام مستقیمی بدهد، کاری میکند که با خودمان روبهرو شویم. این را میتوان هنر نویسندهای در نظر گرفت که میداند چطور با کمترین کلمات، بیشترین اثر را بگذارد.
«چقدر خوب سیگار میکشیدم» دربارهی ترک کردن است، اما نه فقط ترک سیگار. این کتاب جذاب و خواندنی به رها کردن چیزهایی میپردازد که زمانی بخشی از هویت ما بودند و حالا باید با غیابشان کنار بیاییم. الخاندرو زامبرا به خاطراتی میپردازد که نه محو میشوند و نه فراموش؛ فقط یادآورِ آن چیزیاند که بودیم و آن کسی که امروز هستیم.
«چقدر خوب سیگار میکشیدم» یک تجربهی ادبی نیست، یک مکث انسانی است. کتابی کوچک با رد پایی بزرگ!
شاید بپسندید














از این نویسنده














از این مترجم













