

عهدی که زیر سقف آسمان بستیم
انتشارات صدای معاصر منتشر کرد :
داشت نزدیک و نزدیکتر می شد قدمهایش کوتاه و آرام بود؛ اما من دوست داشتم او همانجا بماند و جلو نيايد. من... من... هنرجوی مامان مریم.... صداشون زدم گفتن بیام بالا... حالا که اومدم اینجا. نمی بینمشون.... نکنه... نکنه از اون در دیگه رفتن پایین؟ من که شروع کردم به حرف زدن او آرزویم را برآورده کرد. دستهایش را در جیب شلوارش فرو برد و همانجایی که هنوز نمی شد چهره اش را تشخیص داد ایستاد صدایش گرفته و عصبی به نظر می رسید.
تو همونی نیستی که گلدون پتوسمو شکست؟!
یک گلدان دیگر توی دل من از بالا سقوط کرد و کف دلم تکه تکه شد هول زده سرم را تکان دادم و به طرف آشپزخانه .چرخیدم به وضوح به تته پته افتاده بودم
شرمنده ام... شرمنده ام... از قصد نبود.... نمیخواستم گلدونتونو... اصلا...
سر و تنم را برگرداندم تا بیشتر برای تبرعه کردن خودم حرف بزنم اما با دیدن او که درست مقابلم ایستاده بود مابقی حرفها در دهانم ماسید.
نگاهم کم کم به صورتش کشیده شد با دیدنش یکه خورده یک قدم عقب رفتم برای لحظاتی ممتد خیرهاش بودم و نمی توانستم از بهت خارج شوم او پسر عجیب مامان مریم بود؟!
اویی که توی این روزها هر کجا سرم را برمی گرداندم؛ می دیدمش؟!
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید













