

انتشارات پایتخت منتشر کرد :
صحنه:
اتاقی با دو پنجره که ظاهراً پنجره های آن رو به دریا باز می شوند. مردی روی تخت بستری شده و ملافه ی سپیدی تا زیر گلویش بالا آمده است. پایه ی سرم مردی ست با روپوشی کاملاً سپید سُرم به یکی از انگشتان دست او آویزان است. ظاهرا این اتاق یکی از اتاقهای یک بیمارستان خصوصی است. پرده کنار میرود همه ی شما این صحنه را خواهید دید.
مرد بیمار: در حال هذیان برو برو یه جای دیگه برو از تووی خوابهای من برو بیرون چرا ولم نمیکنی؟ با اون آینه چی کار داری؟ [بلند فریاد
میکشد کجا؟ عرق کرده بلند میشود و روی تخت مینشیند]
پرستار : کمی با عجله وارد میشود خواهش میکنم دراز بکشید کنار تخت... مکث میخوام شرمتون رو دربیارم با دلسوزی] آخه تموم
شده با دلسوزی شما چقدر دیشب تو و خواب حرف میزدین مرد بیمار آنگران از افشاء ،شدن با صدایی کمی گرفته و مضطرب چی
می گفتم؟
پرستار: با لبخند خواهش میکنم دراز بکشید.
مرد بیمار : با حالتی درمانده دراز میکشد چی میگفتم؟
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده













