

انتشارات وزان منتشر کرد :
پارسال سر کلاس بودم ساعت هفت و نیم صبح کلاس .نقاشی بچه های نقاشی از همه ی بچه بهتر هستند نشسته بودم كه يك دفعه دیدم به طور عجیبی یخ کردم! نه سرمایه های دانشگاه
معمولی بدنم شروع کرد به لرزش خیلی شدید این مقدمه ی همین پارکینسون بود. بلا فاصله رییس و همه آمدند طبقه ی هفتم هم بودیم آسانسور هفتم ندارد! آمبولانس آمد و بردند بیمارستان پارکینسون خوب نمیشود فقط می توانند بدترش نکنند. دستام می لرزد و نمی شود آدم چیزی بنویسد ما هم همه ی زندگیمان همین دست است. لرزش پا هم هست، البته يك ربع پیاده روی را میروم ولی بیشترش کم کم مشکل می.شود خودم تصور میکنم سال های آخر زندگی ام هست کارهایم را کرده ام دیگه میروم ...
اینها دوست نیستند ببینید مثلا همه کاره و هیچ کاره ست فقط رو دارد. همین جریان حشمت سنجری آن آقا اصلا !نبود و میگوید من در ارتباط سنجری با دیگران نقش داشته ام. ...
آنها را ما قدیمی ها می دانیم. آقای تعارف کردیم. آخه آدم حسابی تو مرتب به من سر میزدی که اسم رسمی برای خودشان هم که در این دنیا نبود اصلا ما مقصریم که به آنها
درست کنند!
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده













