

انتشارات واژه پرداز انديشه منتشر کرد :
سال ها پیش یک روز به همراه فرزند کوچکم از خانه بیرون آمدیم چون مدتی بود بیرون نیامده بود، انگار همه چیز برایش تازگی داشت و مشغول تماشای اطراف بود و در همین حال دست خودش را در هوا می چرخاند تا دست مرا بگیرد چون همه چیز برایش تازگی داشت نمیخواست چشم از آنها بردارد. ولی دستش را هم مدام به دنبال دست من می چرخاند تا طبق معمول دست مرا بگیرد کمی دستم را عقب کشیدم تا ببینم چه کار می کند. بعد از مدتی با کمی نگرانی به سمت من نگاه کرد و دستش را به دستم رساند و باز مشغول تماشا شد. در آن لحظه خیلی از خدا خجالت کشیدم گفتم من که وابستگی و احتیاجاتم به خدا از این کودک خیلی بیشتر است، ای کاش من هم هر روز صبح که از خانه بیرون می آمدم دستم را می گرداندم تا دستم را به خدا بدهم، بعد مشغول تماشا بشوم.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده













