

انتشارات هزاره سوم اندیشه منتشر کرد:
پزشک رو به سرتیپ گفت: «قاتل ده ها آدم، تو بودی نه من. من حکم جنابعالی رو اجرا می کردم.»
سرتیپ گفت: «تند نرو. من هم ابلاغ بالادستی ها رو به تو ابلاغ می کردم. مثل همین سردار که الان جلوت نشسته.»
سردار آه کشید و گفت: «من هم ابلاغ والاحضرت را به تو ابلاغ می کردم. من فقط در یک سال، ده سال پیش، هزار و پانصد شورشی رو بدون ابلاغ حکم از بالا، خودسرانه و با میل و خواست خودم کشتم. البته آن کشتار به جهت حُب وطن و حفظ شیرازه ی مملکت بود. اگر آن عمل انجام نمی شد، الان مملکت دو پاره و شاید هم چند پاره شده بود. من یک طویله را با پانصدتا یاغی با بیست جعبه ی باروت منفجر کردم. همین والاحضرت تبعید شده در آن زمان به من مدال شجاعت و سپاس اهدا کرد. همین که حکم مرگ ام را به تو ابلاغ کرد.»
دکتر به سردار خیره شد و گفت: «اینطور که پیداست، همه عامل بودن و پس آمر چه کسی است؟»
سردار گفت: «…
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده













































