انتشارات هوپا منتشر کرد:
شاخنامه همانطور که از اسمش پیداست داستان شاخهاست. اصلاً کی گفته همیشه باید داستان شاهها را نوشت و خواند؟ خیلی وقتها تاریخ را شاخها رقم میزنند؛ همانهایی که غرور و خودخواهی و قدرت، حسابی شاخشان کرده و فکر میکنند حالا که دنیا به دستشان افتاده تا میتوانند باید به همهچیز و همهکس شاخ بزنند و شاخ بقیه را هم بشکنند. شاخنامه داستان همین شاختوشاخ شدنهاست و آخروعاقبت شاخهای دراز.
روزهای اول مردنم خیلی روزهای سختی بودند. نمی دانستم چهکار کنم، کجا بروم و آخرش چه می شود؟ تا کی باید بین زمین و هوا معلق می ماندم؟ نه زنده ها من را می دیدند، نه شبح سرگردانی دوروبرم بود که باهاش درد دل کنم. شده بودم یک شبح افسرده.
علائم افسردگی شبح ها:
بدنشان دانه های نامرئی درمی آورد. رنگشان از سفید نامرئی به آبی نامرئی تغییر می کند. از دیوارهای قطور بهسختی عبور می کنند. از مکانهای روشن می ترسند و موهای نامرئی تنشان می ریزد.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده























































