

انتشارات نسل نواندیش منتشر کرد:
ابستان بود. از آن تابستانهاي گرمي كه از زمين و زمان آتش ميباريد و پوست آدم را زندهزنده ورقه ورقه ميكرد. حاجيونس (پدرم) روي راحتي روبهروي دريچهي كولر لم داده بود و باچنان بيميلي و كراهتي هندوانهي سرخ و شيرين را توي دهانش ميچپاند كه انگار به جاي هندوانهي خنك يك ليوان چاي داغ را توي حلقش ميريزند. چند قدم آنطرفتر از او، نرگسخاتون (مادرم) يك جدول سودوكو را روي زانوهايش گذاشته بود و چنان با دقت و تمركز به آن زل زده بود كه انگار در حال كشف مسألهي فيثاغورث است. آنسوتر از اين نشيمن سوت و كور، من بودم كه دستبهكمر روبهروي پيانوي رويال سفيدم ايستاده بودم و فكر ميكردم كه حساب من و كار دنيا به سادگي حساب و كتاب همين ميزانها و نتهايي است كه سالهاست با آن سروكار دارم و تمام رموزش را مثل كف دستم ميشناسم.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده













