

انتشارات قدياني منتشر کرد: اين کتاب، داستان بلندي است درباره غدير و اتفاق بزرگ آن. در آسمان چهارم خيال و واقعيت به هم پيوند مي خورند و داستاني از گونه اي ديگر درباره ي غدير آفريده مي شود. خلاصه اي از رمان: «الياس» با اسب سرخش، که اسبي معمولي نبود، به دستور پيامبر (ص) براي مسلمان کردن مردم قبيلة ربيع، که عمويش حارث رئيس قبيله بود، به راه ميافتد. خواهرزادهاش، تيهان يازدهساله، نيمههاي شب به او ميپيوندد.بعد از تحمل مشقاتي به قبيلة ربيع ميرسند، ولي حارث و مردم آنجا، آنها را نميپذيرند، به ناچار به غاري پناه ميبرند. الياس در نيمههاي شب مورد اصابت تير دو راهزن قرار ميگيرد و به تيهان و فيروز، که پسربچهاي مهربان و برده بود و مخفيانه براي آنها غذا آورده بود، ميگويد که سوار اسب سرخ شوند و به سوي مکه بگريزند. آن دو سوار بر اسب ميشوند و راهزنان به تعقيب آنها ميپردازند تا اينکه به برکهاي ميرسند و اسب ناگهان به زبان آمده و ميگويد که دو تار مو از يال من بکنيد و در آب بيندازيد. فيروز و تيهان، اين کار را انجام ميدهند و در مقابل چشمان بهتزدة آنان، دو تار مو تبديل به دو مار قويهيکل ميشوند که راهزنان با ديدن آنها پا به فرار ميگذارند. تيهان از هوش ميرود و وقتي به هوش ميآيد ميبيند که اسب با فيروز در حال صحبت کردن است. اسب ميگويد که من از آسمان چهارم آمدهام و فرشته هستم که يک لحظه در عبادت خداوند سستي کردم و به اينجا فرستاده شدم و تنها زماني ميتوانم به آسمان برگردم که فرشتهاي زميني را با خود به آسمان ببرم. تلاش وي براي يافتن فرشتهاي زميني ادامة داستان را شکل ميدهد... فروشگاه اينترنتي 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده













