ماجراهای ابی هایز

ماجراهای ابی هایز (6)(ابی گوش هایش را مخفی می کند)

(0)
نویسنده:

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
48

علاقه مندان به این کتاب
0

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
0

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب ماجراهای ابی هایز

هانا گفت: «ابی، تو هنوز هم میتوانی نظرت را عوض کنی. هنوز دیر نشده. اگر فکر میکنی بعدا پشیمان میشوی، این کار را نکن.» ابی به دوستهایش نگاه کرد. به این فکر کرد که مامان و بابا و خواهرهایش چه میگویند. بعد، به این فکر کرد که چه جوری ویکتوریا به او طعنه میزند و باز به او میگوید اعجوبه یک گوشواره ای. یادش آمد که همه بچه های دوم و سوم راهنمایی این حرفها را شنیده اند. سوراخ کردن گوش اولین سد دفاعی او بود. ابی با گوشواره ها احساس اعتماد به نفس بیشتری میکرد. نفس عمیقی کشید و گفت: «بله. میخواهم این کار را بکنم.»

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی