

دشمن (رقعی)
واقعا در جزيره اي کنار مردي به نام کروزو گرفتار شده بودم. مردي انگليسي که براي من به قدر لاپ لندي ها بيگانه بود وقتي از کلبه بيرون رفتم جمعه را جايي نديدم و از اين بابت خوشحال بودم قدري راه رفتم و جايي نشستم که خودم را جمع و جور کنم دسته اي گنجشک لاي بوته ها جا خوش کرده بودند و با کنجکاوي سرشان را عقب و جلو مي بردند. اصلا نمي ترسيدند چون از ازل هيچ آسيبي از نوع بشر نديده بودند بايد از آمدن به جزيره پشيمان مي شدم بخت مرا به جزيره کروزو آورده و گرفتار کرده بود. در دنياي بخت مگر بهتر و بدتر وجود دارد؟ تن به امواج مي سپارم و در چشم به هم زدني هوشياري مان سست مي شود خوابيم و وقتي بيدار مي شويم سمت و سوي زندگيمان را گم کرده ايم. چه هستند اين چشم بهم زدن ها که تنها سيستم دفاعي کارساز در برابرشان هوشياري ابدي و غير انساني است شايد شکاف ها و رخنه هايي باشند که صدايي ديگر،صداهايي ديگر از درون آنها کلام را به زندگي ما مي دمند به چه حقي گوش شنيدن اين صداها را نداريم؟
شاید بپسندید














از این نویسنده














از این مترجم











































