

انتشارات سوره مهر منتشر کرد: رفتم طرف شلنگ آبي که گوشه باغچه افتاده بود. شير را باز کردم. خدا را شکر آب ميآمد. اول دستم را که بعد از جمعکردن مغز پيرمرد مکينه خاکمال کرده بودم شستم. بعددستم را پر آب کردم و به طرف دهان بچه بردم صداي گريهاش آرامتر شد و دهانش را به آب نزديکتر کرد. ولي سريع سرش را برگرداند و گريهاش را از سر گرفت. صورتش را شستم. پستانکي که با نخ به گردنش آويزان بود را در دهانش گذاشتم. جيغ ميکشيد و سرش را عقب ميبرد. وقتي ديدم با هيچراهي نميتوانم ساکتش کنم، دوباره بغض به گلويم چنگ انداخت. بيتابيهاي بچه را که ميديدم و به بيکسي و بيپناهياش فکر ميکردم و ميخواست دلم بترکد. ديگر نتوانستم جلوي اشکهايم را بگيرم. رفتم توي همان وانت که هنوز مشغول تخليه جنازههايش بودند. نشستم. چهره زنهاي کشته شده جلوي نظرم آمد. يعني کداميک از آنها مادر اين طفل معصوم بودند؟ فروشگاه اينترنتي 30بوک

شاید بپسندید














از این نویسنده













