

من کمترين ترديدي ندارم که اگر بيشتر با مادرم مي ماندم، حتما کشته مي شدم. ديو پلتزر اين کتاب داستان زندگي پسر دوازده ساله اي است که پليس او را از دست مادر معتاد و ديوانه اش نجات مي دهد اما مشکلات زندگي اش به پايان نمي رسند. او که همه دارايي اش لباس هاي کهنه اي است که در يک پاکت خريد از خانه اي به خانه ديگر با خود حمل مي کند، بارها و بارها طم تنهايي و ترس را مي چشد، متوجه مي شود بچه هايي مثل او که خانواده ايي ندارند به سختي در جامعه پذيرفته مي شوند و با وجود تمام تلاش هايش براي برخورداري از امنيت و آرامش از کانون اصلاح هم سر در مي آورد. اما او که سر تسليم ندارد، عاقبت مي تواند به مشکلات چيره شود و زندگي خوبي را شروع کند. در اين کتاب مي بينيم کودکي که از خانواده اش رانده شده بي هيچ گناهي در جامعه مطرود به حساب مي آيد و باز مي بينيم يک نوازش، کلمه اي محبت آميز يا نگاهي مهربان چقدر مي تواند روي زندگي چنين کودکي تاثير مثبت داشته باشد و يا حتي سرنوشتش را تغيير بدهد. اين کتاب دريچه اي به سوي دنياي ذهني پنهان کودکاني است که از مهرباني سهمي نداشته اند. ديويد پلتزر به خاطر مجموعه ي سه جلدي زندگينامه اش که با شجاعت و صداقت نوشته شده همينطور به خاطر تلاش هايش براي کمک به کودکان آزارديده جوايز بسياري کسب کرده و بارها ستوده شده.
شاید بپسندید














از این مترجم













