محله حاجی

محله حاجی

(1)

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
81

علاقه مندان به این کتاب
1

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
0

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب محله حاجی

زاغه تاریک تاریک شد. جایی را نمی دیدم. می دانستم باید صبر کنم تا چشمم به تاریکی عادت کند، اما چشمم به تاریکی عادت نکرد. دور برداشتم. همه جا مثل شب تاریک بود. صدای چک چک آب می آمد و صدای خش خشی از کنار دیوار. به نظرم آمد کسی توی تاریکی ایستاده و نگاهم می کند. یک آن تصمیم گرفتم برگردم. پا گذاشتم به فرار و زیر لب به داوود بد و بیراه گفتم که یک دفعه سرم داغ شد و سوت کشید. گیج رفتم. از درد، سرم سنگین شد. منگ شدم و از خود بی خود. حس کردم سرم محکم به جایی کوبیده شد.

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی