انتشارات نگيما منتشر کرد: برف خسته شده بود و سگ به دنبال نور ته سيگار، رد مرد را گرفته بود. سگ تلاش مي کرد پاهايش را در جاي پاي مرد که بر برف مانده بود بگذارد. تلاشش بيهوده بود. دو جاي پاي بزرگ بر خطي و چهار پاي کوچک در دو خط! سگ در تلاش کودکانه در تطبيق پاهايش با جاي پاي مرد به خنده افتاد، اما از ترس قهقهه نزد. خواست که بايستد و نفس تازه کند. اما حس ناشناسي او را به دنبال مرد مي کشاند. با خود انديشيد که چرا در رسيدن به مرد شتاب دارد، او که از مرد مي ترسد. راستي چرا مي ترسد و چرا با اين که مي ترسد از رفتن نمي ماند؟ اين احساس نياز به همراهي اش با مرد از کجا با او همراه شده بود. سگ کجا و مرد کجا! هر دو در شبي تاريک در کوچه پس کوچه هاي خاموش شهر، سوار بر صميميتي ناخواسته. ترديد کرد، صميميت سگ با مرد؟ اگر مرد لحظه اي به عقب برمي گشت. بي هيچ ترديدي سگ مي ترسيد. سگ ترديد کرد اما مرد برنگشت و سگ نترسيد و از رفتن باز نايستاد. فروشگاه اينترنتي 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده













