

باور کردني نيست مغز، اين سازمان دهنده هستي و حيات انسان هزاران سال است چنين استادانه ما را فريب مي دهد. در آيينه مي نگريم چهره فيزيکي خود را مي بينيم و در کسري از ثانيه که از آن دور شديم شبح گونه چهره اي در ضمير ما ظاهر مي شود که آن را «من» مي ناميم که مطمئنا به آنچه در آيينه ديديم شباهت ندارد. مغز، اين دغلباز فرتوت، نه مي گذارد ما از اين جابجايي باخبر شويم و نه اجازه مي دهد تصوير واقعي خود را به صحنه ضمير بازگردانيم و اين دوگانگي ما را از درون مي خورد و مي فرسايد. او چنان استادانه اين جابجايي را سازکاري مي کند که نه تنها من و شما بلکه حتي عرفا، فلاسفه و روان شناسان نيز از اين ترفند آگاه نگشته اند. گرچه بزرگ مردي بنام «مولوي» به اين راز درون پي برد و آن را به روشني بر ما آشکار کرد: من نبينم روي خود را اي شمن من ببينم روي تو، تو روي من آن کسي که او ببيند روي خويش نور او از نور خلقانست بيش ليکن همان مغز حيله گر نگذاشت کسي از اين گفته افشاگرانه به درک کنه مطلب فائق شود. بياييد با رهايي از ترسهاي وهمي، اين اسلحه مغز براي دور نگه داشتن ما از ورود به دنياي درون، گام در جاده شناخت روان و لمس واقعي جهان هستي بگذاريم. مشکل اين است انسان ارتباط بلاواسطه خود با جهان عيني را از دست داده است. توي بيگانه است با تو اين تويي توي خود را ياب و بگذر از دوئي
شاید بپسندید













