

انتشارات حرفه هنرمند منتشر کرد: علي هنوز سرحال بود و درباره زندگي کردن در حال، دروغ پنداشتن گذشته، ناباوري به آينده صحبت مي کرد. آرام نمي گرفت. شعرهاي بلندي از شاعران معاصر و گذشته، نام آشنا و گمنام، ميخواند و زير نور شمع به ميهمان هاي متعددي که از راه مي رسيدند خوشامد مي گفت. دور و برمان شلوغ بود. علي دوستان بسياري پيدا مي کرد که بلافاصله وارد زندگي مان مي شدند و مي ماندند... حافظه قوي اش به او امکان مي داد که ساعت ها، پي در پي، شعر بخواند و داستان بگويد. لحظه اي آرام نداشت و اگر بهانه اي براي آرام گرفتن نمي يافت، بلافاصله سوار اتومبيل و روانه سفر مي شد. به دوستانش هر که دم دست تر بود پيشنهاد همراهي مي داد. شمال يا جنوب، برايش فرق زيادي نداشت. فقط دورترين نقطه را انتخاب مي کرد: از آستارا تا يزد، شيراز و يا بوشهر، ... در مسير راه هر تلمبه چاه عميق را مي ديد، لخت مي شد و در حوضچه هاي کوچک زير تلمبه آب تني مي کرد،... فروشگاه اينترنتي 30بوک.
شاید بپسندید














از این نویسنده













