عشق های فراموش شده (عامره و هرمز)(گالینگور)

انتشارات هوپا منتشر کرد: مرد جوان گفت: «آخ‌آخ! گفتي آسمون؟ تو پرواز کردي؟ من هم يه ‌بار پرواز کردم تو آسمون.» هرمز سريع گفت: «واقعاً؟! با چي؟ اسب؟» مرد و زن جوان هر دو زدند زير خنده. مرد گفت: «اسب؟ چي مي‌گي؟! تو از کجا اومدي مرد؟ نه بابا! يه بار که از اسب افتاده بودم و چند جاي بدنم شکسته بود و از درد داشتم مي‌مردم، يه طبيب هندي اومد سراغم. اون دارچين و جوز هندي و قارچي خشک‌شده و عجيب رو کوبيد، توي آب حل کرد و به من داد. باورت مي‌شه که چند روز رو هوا بودم؟ خوابيده بودم لاي پتو، اما يه‌جورايي سبک شده بودم. انگار کله‌ام تو ابرها بود. ببينم تو چي خورده بودي؟» هرمز نفسي عميق کشيد و گفت: «بگذريم فيلسوف بزرگ! برگرديم سر ماجراي عشق.» فروشگاه اينترنتي 30بوک