

یک اتفاق مسخره (جیبی)
انتشارات ماهي منتشر کرد:
وقتي تصاوير مختلف از پيش چشمش ميگذشت، قلبش از جا کنده ميشد. دربارهي او چه ميگفتند؟ چه فکري ميکردند؟ با چهرويي ميخواست پا به ادارهاش بگذارد، وقتي ميدانست تا يک سال ديگر هم چه پچپچهها پشت سرش خواهند کردف چه بسا تا ده سال ديگر، چه بسا تا پايان عمرش. حکايت او را مثل لطيفهاي نسل به نسل نقل ميکردند. بيترديد خود را مقصر ميدانست. هيچ توجيهي براي اعمالش پيدا نميکرد و از آنها شرمسار بود.
يک اتفاق مسخره در سال 1826 منتشر شد. اين آخرين داستاني بود که داستايفسکي به تاثير از نخستين استادش، گوگول، نوشت. داستاني همتراز شاهکارهايي چون «شنل» و «بلوار نفسکي».
فروشگاه اينترنتي 30بوک
در جهان ادبیات روسیه، فئودور داستایفسکی (Fyodor Dostoevsky) یکی از ستونهای فکری و ادبی قرن نوزدهم است. نام او با مفاهیمی چون روانشناسی، اخلاق، دین و فروپاشی درونی انسان گره خورده است. در میان آثار پیچیده و عمیق او، گاه نوشتههایی کوتاهتر و طنزآمیز نیز دیده میشود که همچنان بار فلسفی سنگینی را حمل میکنند. «یک اتفاق مسخره» (A Nasty Story) یکی از این آثار کمتر شناختهشده اما بسیار تاملبرانگیز است که با لحنی طعنهآمیز، نقدی بر ریاکاری، اخلاقگرایی سطحی و توهم انسان از نیکوکاری میزند. این داستان کوتاه در دل خود، بیانیهای فلسفی، اجتماعی و روانشناسانه درباره ذات بشر و ساختارهای طبقاتی دارد.
دربارهی کتاب
«یک اتفاق مسخره» داستان یک ژنرال محترم و موقر به نام ایوان ایلیچ پرالینسکی است که با وجود ظاهر آراسته و اعتبار اجتماعیاش، تصمیم میگیرد کار خوبی انجام دهد؛ اما در نهایت، همین تصمیم منجر به مجموعهای از وقایع مضحک و افتضاحآمیز میشود.
ماجرا از جایی آغاز میشود که ژنرال پرالینسکی، که خود را انسانی «اخلاقمدار» و «نوعدوست» میپندارد، تصمیم میگیرد به یکی از زیردستانش که در همان شب ازدواج کرده، لطفی کند و بیدعوت به مراسم عروسیاش برود. اما حضور او نهتنها باعث خوشحالی نمیشود، بلکه بهخاطر تفاوت فاحش طبقاتی، فضای مجلس را دچار تنش، دستپاچگی و نهایتاً افتضاح میکند.
ایده اصلی داستان، طنزی گزنده درباره تظاهر به نیکی و ضعف شناخت انسان از خود و دیگران است. داستایفسکی در این داستان کوتاه، از ساختارهای پرطمطراق قدرت و اخلاقگرایی روسی قرن نوزدهم پرده برمیدارد و نشان میدهد چگونه تلاش یک «آدم خوب» برای خوشخدمتی، در دل خود چیزی جز خودخواهی و ناآگاهی نیست.
کتاب «یک اتفاق مسخره» مناسب چه کسانی است؟
اگر به ادبیات روانشناسانه، داستانهای کوتاه ولی چندلایه، یا نقدهای اجتماعی علاقهمندید، این کتاب انتخابی عالی برای شما محسوب میشود. همچنین برای کسانی که میخواهند با داستایفسکی آغاز کنند، «یک اتفاق مسخره» شروع مناسبی است.
چرا باید این کتاب را بخوانیم؟
- طنز تلخ و هوشمندانه: داستایفسکی با نگاهی طعنهآمیز و طنزی سیاه، مفاهیمی جدی را به تصویر میکشد؛ چیزی که در ادبیات امروز هم کمتر دیده میشود.
- تحلیل روان انسان مدرن: ژنرال پرالینسکی تصویری تمامقد از انسانی است که خود را خیرخواه میپندارد، اما درک درستی از خودش و دیگران ندارد.
- نقد طبقه و قدرت: این کتاب تصویری دقیق و موجز از شکاف طبقاتی، ترس زیردستان و خودفریبی صاحبان قدرت به دست میدهد.
- داستانی کوتاه با عمق بسیار: در کمتر از صد صفحه، مفاهیمی را مطرح میکند که ممکن است کتابی ۵۰۰ صفحهای هم نتواند انتقال دهد.
- سبک روایی زنده: نثر داستان با دیالوگهای زنده، فضاسازی قوی و روایت درونی شخصیتها بسیار روان و درگیرکننده است.
معرفی کتاب مشابه: قاضی و جلادش - فردریش دورنمات
«قاضی و جلادش» رمانی کوتاه از نویسنده و نمایشنامهنویس سوئیسی، فردریش دورنمات است که در قالب داستانی پلیسی، پرسشهایی عمیق درباره اخلاق، عدالت، قدرت و حقیقت مطرح میکند. داستان حول یک بازرس پلیس به نام «برلاخ» میگردد که در بستر بیماری، مسئولیت حل پرونده قتل یکی از همکارانش را بر عهده میگیرد. اما آنچه در ابتدا یک پرونده ساده جنایی بهنظر میرسد، بهتدریج به درگیریای پیچیده میان عدالت قانونی و عدالت شخصی تبدیل میشود.
برخلاف بسیاری از آثار جنایی که تنها به دنبال کشف قاتل هستند، در این رمان، دورنمات بهدنبال کشف مفهوم عدالت است؛ اینکه آیا برای رسیدن به عدالت میتوان از اخلاق عدول کرد؟ آیا گاهی قانون ناتوان از مجازات افراد قدرتمند است؟ آیا هدف، وسیله را توجیه میکند؟
این اثر از نظر ساختار، شباهت زیادی با «یک اتفاق مسخره» دارد:
هر دو رمان کوتاهاند، با ظاهری ساده اما محتوایی سنگین.
هر دو شخصیت اصلی را در موقعیتی قرار میدهند که باید بین قدرت و اخلاق انتخاب کنند.
و هر دو با پایانی تأملبرانگیز، مخاطب را وادار به بازنگری در درک خود از «نیکی» و «عدالت» میکنند.
اگر از نگاه طعنهآمیز داستایفسکی به انسان و قدرت لذت بردید، «قاضی و جلادش» مکملی عالی برای آن تجربه فکری خواهد بود.
دربارهی نویسنده
فئودور میخایلوویچ داستایفسکی (۱۸۲۱-۱۸۸۱) از بزرگترین نویسندگان تاریخ ادبیات جهان و چهرهای کلیدی در ادبیات روسی است. آثار او ترکیبی شگفتانگیز از روانشناسی عمیق، مسائل فلسفی، اخلاق دینی و اجتماعی هستند.
او تجربههای پیچیدهای در زندگی داشت؛ از زندان و تبعید گرفته تا بیماری صرع، ورشکستگی مالی، اعتیاد به قمار، و مرگ اعضای خانواده. همین تجربیات او را به درکی ژرف از انسان، ضعفها، تناقضات و امیدهایش رساند.
برخلاف نویسندگانی که صرفاً به ظاهر یا روایت داستانی میپردازند، داستایفسکی بهدنبال کشف ریشههای اخلاق، وجدان، رنج و نجات در درون انسان است. آثارش مثل «جنایت و مکافات»، «ابله»، «یادداشتهای زیرزمینی» و «برادران کارامازوف» قرنهاست در دانشگاهها، گروههای فلسفی و مطالعات روانشناسی خوانده و تحلیل میشوند.
سخن پایانی
«یک اتفاق مسخره» گرچه در دسته آثار کوتاه فئودور داستایفسکی قرار میگیرد، اما بههیچوجه اثری ساده یا سطحی نیست. این داستان، با ساختاری طنزآمیز و لحنی ظاهراً سبک، سؤالاتی بنیادی دربارهی نیت، قدرت، طبقه، اخلاق و خودفریبی را پیش روی مخاطب میگذارد. ژنرال پرالینسکی نه یک شخصیت صرفاً مضحک، بلکه بازتابی دقیق از بسیاری از رفتارهای ما در زندگی روزمره است؛ آنجایی که تصور میکنیم «آدم خوبی» هستیم، اما در واقع در حال اجرای نمایشی هستیم که تماشاگرش، خود ما هستیم.
خواندن این کتاب فرصتی است برای تماشای تلخوشیرینترین شکل مواجههی انسان با خودش، در آینهای کوچک اما بیرحم. هرچند داستان در بستر اجتماعی روسیهی قرن نوزدهم روایت میشود، اما موضوع آن، جهانشمول و فراتر از زمان است: تضاد بین نیت خوب و اثر مخرب آن وقتی آگاهی، شناخت و همدلی واقعی وجود ندارد.
اگر اهل ادبیاتی هستید که بعد از خواندن، ذهنتان را رها نمیکند؛ اگر دوست دارید شخصیتها و وقایع را چند لایه تحلیل کنید و اگر به دنبال متنی هستید که هم لذت داستانی بدهد و هم ابزار تفکر اخلاقی، اجتماعی و روانشناسانه فراهم کند، «یک اتفاق مسخره» برای شما انتخابی درخشان است.
در جهانی که هرکس در تلاش است خوب به نظر برسد، شاید خواندن این داستان یادآوری کند که واقعاً خوب بودن، چیزی بیش از نمایش و نیت است و گاهی خودشناسی، آغاز راه نیکوکاری واقعی است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
این اتفاق مسخره درست زمانی روی داد که تجدید حیات مام مهربان میهنمان با نیرویی مهارناپذیر آغاز شده بود، با شور و شوقی چنان معصومانه که آدمی را متأثر میساخت و با تلاش تمامی فرزندان دلیرمان که با جوش و خروش در پی سرنوشتها و آرزوهای تازه گام برمیداشتند.
در آن روزگار، در یک شب زمستانی صاف و یخ بسته، ساعتی مانده به نیمهشب، سه مرد فوقالعاده محترم در اتاق راحت، آراسته و مجلل عمارت زیبای دوطبقهای در حوالی پتربورگ نشسته بودند و مشغول گفتوگویی جدی و فاضلانه دربارهی موضوعی بسیار جالب بودند.
هر سهشان درجهی ژنرالی داشتند. گرد میز کوچکی، لمداده بر صندلیهای نرم و راحت گپ میزدند و با خیالی آسوده به آرامی جرعه جرعه شامپاین مینوشیدند.











شاید بپسندید














از این نویسنده














از این مترجم













