

انتشارات افراز منتشر کرد: شايد کور باشم، اما هنوزم يه انسانم. حق منه که بهم احترام گذاشته بشه. من توي جنگ بودم. من اون بيرون، از کشورم، خانوادم، پدرم و مادرم، زنم و بچههام دفاع ميکردم. هر روز و هر شب مرگ رو جلوي چشام ديدم. ميخوام اينطوري حس کنم که داري نگام ميکني. اونوقت کمتر احساس تنهايي ميکنم. بعضي وقتا حس ميکنم که فقط بايد بلند شم و يه چراغ روشن کنم، بعدش ميتونم ببينم...واضحو راحت، شايد اگه قبل از اين نميديدم و نميدونستم که دنيا چه شکليه، اونوقت تحمل اين تاريکي برام راحتتر بود. الان انگار دنيا برايم مرده، هر طرف ميرم به اين فکر ميکنم که هرچيزي چه شکلي بوده، اما ديگه اينطوري نيست. شايد خيلي چيز زيادي واسه ديدن وجود نداشته باشه. شايد وقتي همهچيز گفته شده و هرکاري بگي انجام داده شده، آدم بايد واقعا ممنون باشه که نميتونه ببينه. قبلا بهتر بود. من چيزايي رو تجربه کردم که هيچ انساني تجربه نکرده، صدام رو ميشنوي؟ ميشنوي چي دارم ميگم؟ ميشنوي؟ فروشگاه اينترنتي 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده














از این مترجم













