
دستمال را به طرف چشم هایش می برد و می گوید هربار که اتفاقی می افته، حد و حدود ما یه کمی سست تر می شه. هربار که انتخاب می کنی بمونی، دفعه بعد، رفتن برات سخت تر میشه؛ تا اینکه بالاخره، حدودت رو فراموش میکنی چون به این فکر می افتی که حالا که پنج سال دوام آوردم، پنج سال دیگهم صبر می کنم.
شاید خود ما هم توی چنین موقعیتی گرفتار بشیم و واقعا عکسالعملمون چی ممکنه باشه چند نفر میتونن خودشون رو از دست یه مرد جذاب و جراح اما خشن نجات بدن
این کتاب برای بزرگسالانه، شاید نوجوونها هم بتونن اونو بخونن اما احتمالا درکش براشون سخت باشه.
یه رمان عاشقانۀ جذاب با پایانی واقعاً غافلگیر کننده. نویسنده در واقع میخواد چرخۀ خشونت خانگی و گرفتار شدن توش رو به خواننده نشون بده.