رازهای حسن کچل (2)

انتشارات نشر ويژه منتشر کرد:
ننه طلا هر چه فکر کرد،ديد حسن کچل دست از سر او بر نمي دارد،شبو روز مي گويد:«من بايد به شهر بروم،چوپاني هم شد کار؟ من گوسفند وبزها را مي چرانم و چاق مي کنم،ثمرش مال صاحب گله مي شود. اين همه چوپاني کرده ام،يک بزغاله از مزد چوپاني ندارم. آي جان من به قربان امبع امبع بزغاله!»
راهي جلوي پاي ننه طلا نبود ،جز اين که....
فروشگاه اينترنتي 30بوک