انتشارات نيماژ منتشر کرد:
داستان هاي مهدي عزتي،قصه ي خود ماست. قصه ي خودش،قصه تو،قصه هاي لطيفه هايي ست که بي موقع و در بدترين زمان ممکن ياد آدم مي افتند و صاعقه هاي بلا،که در هنگامه ي خوشي فرود مي آيند. اگر در کنار پر چين بهشت ،از عشق هاي ناکام حرف مي زند،اگر در کارتارسيس در هنرهاي زيبا،با پاي خود از حلقه هاي عشق بيرون مي رود،در يک روز مادرم،ر برفک تلويزيون يخ زد،از چهاني موازي حرف مي زند،که هيچ عاشقي نگران ن شنيدن نيست.
قصه هاي او،قصه ي آدم هاي معمولي است که از خطر مي ترسند. خيالبافي مي کنند. نا اميد مي شوند و گاهي فرار مي کنند ... اين کتاب داستان تنهايي نيست،داستان خيال پروري هم نيست،داستان آدم هايي است که خيال هايشان را جدي مي گيرند. قصه ي حسرت بي انتها است،قصه ي اميد به دنياي شيرين تر از دنياي نا اميد و آلوده ي ماست...
مشکل من و آرش از اينجا شد،قبل از اينکه من وارد اين خانه شوم آرش طبقه ي همکف مي نشست. در واقع من به جاي او آمدم آرش بعد از جدا شدن از همسرش،همه چيزش را فروخته بود که برود خارج طبقه ي دوم هم سلطان بود مثل هميشه و طبقه ي سوم آپارتماني بود که سال ها سلطان نگه اش داشته بود که اگر روزي دخترش از فرنگ برگشت برود همان جا.
يکي دو هفته اي بعد از رفتن آرش،من آپارتمانش را اجاره کردم .اما آرش به دو ماه نکشيده برگشت . رفته بود سراغ سلطان و او هم گفته بود که طبقه ِي آخر را خالي مي کند که آرش برگردد.
آرش اما گير داده بود که من بروم بالا و خودش برگردد طبقه ي اول . من آن روزها فکر مي کردم به خاطر حق آب و گلي که دارد و اينکه چون به طبقه ي اول عادت داشته و البته به بهانه ي درد زانوهايش نمي تواند تا طبقه ي سوم برود و اصرار بر برگشتن به طبقه ي اول را دارد و اما سلطان انگار چيز ديگري مي دانست.يک روز انگار به خواستگاري آمده باشد با دسته گل و شيريني سراغم آمد.همان قصه ها را گفت و من هم قبول کردم که جايمان را عوض کنيم . حتي قول داد خودش کارگر بگيرد تا وسايلم را به طبقه سوم ببرند و خودم دست به سياه و سفيد نزنم.اما سلطان که ماجرا را فهميد محکم ايستاد و اجازه نداد. و آن جا بود که براي اولين بار ماجراي دوست ممدي را فهميد.
فروشگاه اينترنتي 30بوک
شاید بپسندید













